وقایع حاد دیروز...
خاطرات بی اهمیت فردا...
امروز را با سادگی اش دریاب که فردا دچار حسرت هستی و تاسف
دروازه ی نبایدها و نشایدها را نمی گشاید
آنچه میخواستی و نتوانستی در آینده جستجو مکن
زیرا که فردا نیز امروزی دیگر است
با این تفاوت که کمی دیر شده
بربادرفته ها را به خاطر بسپار
و نغمه ای ساز کن از برای عشق
و بر تن آن لباسی بپوشان از تاروپود صداقت

گاهی اوقات که دارم با عشقم اس ام اس بازی میکنم و اسمساش ردیف شدن تو inbox گوشیم، تا از یه نفر دیگه برام اس میاد بعد از خوندنش سریع حذفش میکنم ک بین اسمسای عشقم فاصله نیفته...

وقتی تو حوای منی دیگر غمی نیست
جز من دگر اینجا برایت آدمی نیست
هی سیب را بردار و عصیانی به پا کن
اینجا برای تو دگر ابرو خمی نیست
میمیرم اینجا گر تو یک روزی برنجی
بد کرده ای گر فکر کنی که همدمی نیست
من زخم هایت را ضمادم بی نهایت
بهتر زمن اینجا برایت مرهمی نیست
اینها همه از روی مهر است تا بگویم
حوای من ، دوست دارمت حرف کمی نیست...

من "ارگ بمم" خشت به خشتم متلاشي/تو "نقش جهان" هر وجبت ترمه و كاشي
در هر نفس اين است دعايم ز برايت/در زير و بم حادثه آزرده نباشي

آدمها تا کوچک هستند دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن...!
وقتی بزرگ میشن پول دارن اما وقت ندارن...!
وقتی پیر میشن هم پول دارن هم وقت،اما مادر ندارن...!
مادر تنها کسی است که میتوانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و اون هرگز انتقام نمیگیره پس قدرشونو بدونید

داداشی گفت:زودی یه آرزو کن. آبجی کوچولو چشاشو بست و آرزو کرد..
داداشی گفت:چپ یا راست کوچولو؟ آبجی کوچیکه گفت: ر ر راست تاتاجی جونم.. داداشی گفت:درسته.. درسته آرزوت برآورده میشه هوررررا...
بعد دستشو دراز کرد و از چشم چپ آجی کوچولو مژَشو برداشت..
آبجی کوچولو گفت:تو که از زیر چشم چپم برداشتی تاتاجی جون!
داداشی دست چپ و راستشو مرور کرد و گفت: خب اشکال نداره دستشو دراز کرد و یه مُژه دیگه از زیر چشم راست آجی برداشت..
دیدی؟؟؟ آرزوت میخواد برآورده شه دیدی؟؟ حالا چی آرزو کردی آجی کوچولو؟
آجی کوچولو گفت:آرزو کردم دیگه مژهام نریزه!
بعد سه تایی زدن زیر خنده.. آبجی کوچیکه و داداشی و پرستار بخش شیمی درمانی..... .

کاندیدا رای اورد...تابلو نقاش را ثروتمند کرد...شعر شاعر ب چند زبان ترجمه شد....کارگردان جایزه ها را درو کرد...وهنوز سر همان چهار راه واکس میزند کودکی ک هنوز بهترین سوژه است...

"ویـــــژه لابستر"
از تــــه ِ دل...
ای کــــاش...
ســـجده بـــر حـــــســیــن،شـــِرک نــــبود..!!!

. ميدوني فرق من با برف چيه ؟
.
.
.
.
.
.
.
برف مياد و به زمين مي شينه ، ولي من همين جوري هم به دل ميشينم .

ساده براي خودم ...

زندگی ام نه تلخ است نه شیرین ...
طعمی دارد نزدیکــ تهــ خیــار...

مادر ،
روسری ات را بردار تا ببینم بر شب موهایت چند زمستان برف نشسته است ...
تا من به بهار رسیده ام ...

" سلامتي همه ي مادرها "

خوب ميدانم كه يك روز. .
يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور است..!
مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......
تمام چيزهايي را كه نداشتيم
دستهايت را،
عاشقي ات را....
همه را!.....
زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست..
چسبيدن به چيزهايي كه مال تو نيستند.....

تنهاواسه دل تنهام........
اگه زمين گرد؟؟
چرا كسايي رو كه يه زخمي رو دلت گذاشتن رو بعضي وقتا ميبيني ولي كسايي رو كه قلبت واسشون ميزنه و مرحم زخمات ميشن رو اصلا نمي بيني
هيچ وقت نميفهمن كه دوسشون داري؟؟؟؟؟؟؟؟

دیگر کمتر اشک میریزم،دارم بزرگ میشوم یا سنگ !!!خدا میداند.....

ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط یا جای غلط بودیم در زمان درست و همیشه همینگونه همدیگر را از دست داده ایم...