دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  36666

تو دوران مهد کودک چون من یه چند ماهی از بچه های دیگه بزرگ تر بودم هوش و حواسم بیشتر کار میکرد برای همین تو تغذیه بقیه بچه ها نقش فعالی داشتم هر روز صبح چند تا مگس چاقو چله براشون شکار میردم و با صبحانشون بخوردشون میدادم فکر میکردم زودتر بزرگ میشن!!!!

  36660

چند روز پیش 3 تا از بچه های کلاسمون کنفراس داشتن( باید گروهی باشه) در مورد همراه اول رفتن تحقیق کردن، دختر اولی رفت ارائه کرد گفت استاد من تموم حالا دوستم بقیشو میگه....
منم یه دفعه گفتم " همراه اول " شما رو به دیدن ادامه کنفراس دعوت مینماید.
کلاس منفجر شد، استادم گفت وهاب پاشو برو بیرون تا کنفراس تموم شه..

  36647

کنـکــور داشــتم!!!! حــوزه مــن هــم تهــران بــود,
صبــح زود پــا شــدم رفتــم بــه سمــتِ حــوزه ,
رسیــدم اونـــجا بــر خــلاف انتــظارم کـــه قاعــدتاَ حــوزه کنـــکور بــایــد خیلـــى شــلوغ بــاشــه و ایــنا ولـــى پرنــده هـــم پــر نمــیزد !
خلاصـــه همیـــنطــورى بــا تعــجب داخــل ســالــن شـــدم دیــدم چقــدر همـــه چــى مــرتب ، همــه چـــى آروم و خـــوبه ! یــه گوشــه هــم کیــف هــا رو تحــویل میگـــیرن شمــاره میـــدن ! منــم کیفــمو دادم که شمــاره بگــیرم دیــدم یه دختر سانتـــی مانتال کنــار مــن ایســتاده همــین طور زل زده بــه مــن
منو میگویى؟؟؟؟
با یــه لبخنــد ژکــونـد گفتـــم سلام
صبــح بخـــیر ،
یه دفــعه دهنــشو بــاز کــرد یــه ســرى صــداهــاى عجیـــب غــریب از خــودش
در اورد و رفـــــــت
این چرا همچـــین کرد؟! اى خــووودا اینـــجا کجــاست؟
خــواب مــى بینــم؟ نکنــه از شــدت اســترس کنــکور مــــــردم ؟؟؟
خلاصه همیــن طــورکــه با خــودم فکــ میکـــردم رفــتم به سمــتِ کلاســـى کــه بایــد مــىشســتم ،
تو راه مـیــدیــدَم اى بــابــا یکــى کجــه ، یکــى خلِه ، یکـــى رو ویبره ســت یعـــنى
احســاس داشـــتم در حد الیـــس در ســرزمین عجــایــب!،
اى بابا ببــین طفلکــى ها
اینــقدر درس خونــدن به ایــن روز افتــادنــا ، یــا اینــکه من اینقــدر درس خـونــدم توهـــم زدم ،
خلاصه رفتم ســر کــلاس نیشــستم دیـــدم اون دخــتر سانتـــی مانتال هــم اونجــاســت!! ،
یه خــرده گذشــت بلندگو اعلام کردن که صلوات بفرستین
شروع کردم بلند صلوااااااات ...
که دیدم کسى صلوات نمى فرسته فقط منم !
بــابــا ســـر صبحـــى قبل امتــحان نکنـــین از ایــن کــارا با مــن آخــه ! یه دفــعه ی اون آقـــاهه که اخبار ناشنوایان میگه اومـــد تــو کــلاس !!!
شروع کرد به زبـــون اشـــاره یه ســـرى حرکــت ها کرد
تــازه دوزاریم افــتاد کــه بــابــا اون موقــع کــه فـــرم پر میکـــردم واســـه کنکـــور همــین جــورى قســمت عــلولیــت زدم کــم شــنوا ،
واســـه همیــن افــتادم حــوزه معــلولیــن
اینجـــام قسمــت ناشــنوایانه
هـه!!!
اون دختر هــم کــر و لال بنــده خدا :

  36645

از تفریحات سالم ما دهه شصتی ها این بود که دستمونو با آب خیس میکردیم، میپاشیدیم رو بخاری نفتی
تییییسسسسس صدا میداد
خر کیف میشدیم

  36635

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺗﻮﻑ ﻻﺯﻡ ﺟﻬﺖ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻥ ﻋﮑﺲ ﺁﺩﺍﻣﺲ
ﺧﺮﺳﯽ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﻭ ﯾﻪ ﻣﺒﺤﺚ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺼﯿﻪ
ﺍﮔﻪ ﮐﻢ ﺗﻮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻋﮑﺴﺶ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺩ ,ﺍﮔﻪ ﺯﯾﺎﺩ
ﺗﻮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻋﮑﺲ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﻗﺎﻃﯽ ﭘﺎﻃﯽ ﻣﯿﺸﻪ

  36630

پست ویژه fesgheli با نون اضافه:
آقا ما پارسال بهار دسته جمعی...
آقایووووون آقایووووون
من که نمیخام بخونم که!
آره ما پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم خونه خاله!
چهار تا گودزیلا داشتن! چهااار تا ! چهااااارتاااا !
هیچی دیگه اصرار داشتن من باهاشون بازی کنم منم مجبور شدم قبول کنم!
آقا چشمتون روز بد نبینه منو بردن تو یه اتاق دیگه!
با لحن بچگونه(و با کلی دلهره) گفتم بچه ها حالا چی بازی کنیم؟
آقا نفری یه چوب برداشتن یکیشون اخماشو داد تو هم،صداشو کلفت کرد و گفت من جومونگم و این سه تا برادران قسم خورده ی من!
تو تسو هستی از خودت دفاع کن!
آقا تا میتونستن زدن ما رو !
( واااااای که اگه الان دستم بهشون برسه سر چهارتاشون رو به عنوان پیشکش میفرستم واسه امپراطوری چانگ،گروه دامون هم مینابودم)

  36629

پست خاص fesgheli:
آقا کنار بابا و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) نشسته بودم،اینا داشتن میوه میخوردن من حواسم به تی وی بود داشتم تام و جری میدیدم(20سالمه) تو یه صحنه موشه با یه چکش بزرگ زد تو سر گربه هه،آقا منم محکم زدم زیر خنده طوریکه همه از ترس نیم متر پریدن هوا!
آقا بابام سرم داد کشید از سن و سالت خجالت بکش مرتیکه لندهور!
سرمو برگردوندم دیدم داره غضبناک نیگام میکنه!
تو همین حال داش کوچیکه که خیلی محترمانه کنار بابا نشسته بود و داشت سیب پوست میکند سرشو آورد بالا یه نگاه به من انداخت یه خورده نوچ نوچ کرد دوباره مشغول پوست کندن شد و یه دونه هعععععی گفت و سرشو مفهومی تکون تکون داد!
بعد سیبی که پوست کند رو داد دست بابام که همچنان داشت غضبناک نیگام میکرد!
بعدش به بابام گفت: بابا جون خودتو ناراحت نکن قربونت برم واسه قلبت خوب نیست!
بیا بگیر واست سیب پوست کندم!
آقا غلط نکنم چشم این گودزیلا به سهم الارث منه!
(اگه خوب بود لایک یادت نره!)

  36620

دیشب داشتم پرتقال میخوردم مامانم گفت شب پرتقال نخور خوابت آشفته میشه.منم نشنیده گرفتم تا ملوکول آخرش رو نفله کردم.شب خوابیدم(خواب که چه عرض کنم یه حالتیی بین خواب و بیداری که حتما همتون تجربه کردین) تو خواب یه دفعه پیرزنه پرید ماچم کرد!!!!!!یعنی معنی واقعی حرف مادرم رو اونجا بود فهمیدم(لامصب چه ماچ آب داری هم کرد)
رفتم تو یه کتاب خوندم دیدم نوشته خواب تو این روش برعکس جواب میده(حالا نمیدونم یه دختر خوشگل ماچم میکنه یا یه پیرمرد سیبیلو!).
نتیجه اخلاقی:به حرف مادرتون گوش بدید!

  36596

بچه كه بودم آبگوشت دوست نداشتم!
یه بار مامانم بغلم كرد بردم پاي گاز گفت:
بو كن ببين چه بوی خوبی داره! مزه شم همینقدر خوشمزس...!
منم از فرصت استفاده كردم تف كردم توش..!:|
یه همچین بچه ی گندی بودم من :|

  36586

رفته بودیم خونه خواهرمینا ...
بد نشسته بودم داشتم TV نگاه میکردم
اون دخترش اومد ی دونه شکلات داد!
گفتم: مرسی عزیزم از کجا اوردی اینو؟
گفت : افتاده بود زمین گفتم اگه همینجا باشه مورچه ها میخورن ..!
ای خدااااااااااااا!!!! |:|:
سر راهیم میدونم :-<

  36584

یه روز منتظر سرویس دانشگاه بودم و یه لوله مقوا و یه خط کش 80 هم زیر بغلم بود و توی اون دستم هم کیفیم بود,وقتی اتوبوس اومد,خیلی اتوبوس شلوغ بود,هنگام ورود پام رفت روی پای یکی از بچه ها,طرف داد زد آآآآخ...منم یهو برگشتم و خط کش و لوله مقواها شتلق خورد به کله ی مبارک پشت سریم,هول شدم سریع چرخیدم سر جام,دوباره خط کش و لوله مقواهه خورد سر اونی که پام گذاشته بودم روی پاش,خلاصه اوضاعی بود....ما هم سرمون پایین و تا دانشگاه قرمز و بنفش و زرد و سبز شدیم.....

  36580

دختر عمم ۸ سالشه اومدن خونمون،
در رابطه با تهیه کننده مستندهای نشنال ژئوگرافیک صحبت میکرد …
من تا ۱۵ سالگی جلو پنکه صدای اورنگوتان در میاوردم و اطرافیانم تشویقم میکردن !

  36553

یادش بــخــیـــر ...
سر کلاس تند تند بچه هارو ميشمرديم که ببينيم کدوم پاراگراف از درس به ما ميوفته بخونيم
بعد اونو کلي تمرين مي کرديم !!!

  36552

دیــــــــــــــــروز پیش دوســــــــــــتام نشسته بـودم.
داشتم براشــــــــون میگفتم که آره یــــــــــه سایت هست به اسم 4جوک(تبلیغ کردم برات ) که اونجــــــا همه سوتــــــی و خـــاطرات خنده دارشـــون رو مینویـــسن.
دوستــــم گفــت مثلا چه جور سوتـــی هایــی؟ :-o
به خــــدا هنـــوز حرفش تمـــوم نشده بود. این پســر همسایه از جلـــومون رد شــد.با مغــــز رف تو جدول کنار خیابون دستاشـــم توی جیبش بود.بیچاره نمیتونست تکون بخوره.:-o
ما که داشــــتیم زمین رو گاز میگرفتـــیم از خنده.:)))))))
کنترلـــم رو از دســـت دادم. به پشــــت افتادم رو آسفالـــت :))))
دوستام داشـــتن تو سر خودشون میـــزدن.همونجـــوری که افـــقی بودم. پیـــش خودم گفتم چـــرا اینقدر بدشـــانشم؟؟؟؟ که سرویـــس دختـــرا از راه رسید.:-O
اونجـــآ بود که به عمــــق بدشانســـیم پــی بردم.
همه چشماشون در این حد (0ا0) (0ا0)..حســـآبی ضایـــع شدیــم.:(((((خلاصه با یــه حرکت حرفه ایــی توی نیـــم ثانیه بلـــند شدم ( اره جون خودت. 4 نفر به زور بلندت کردن)
رفـتــیم دیدیم این پســره بیچاره هنوز توی جـــدول افقی خوابــیده.:))))))
نمیدونم چیه ما داریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:)))))))))))

  36543

چند سال پیش یه بار که خاستم سوار اتوبوس خطی بشم دیدم رانندش از اقواممونه
ما رو میگی سینه سپر رفتم جلو کنار راننده نشستم
وای نمدونین گرفتن بلیت ها و پاره کردنشون چه عجیب حسی میداد
اتوبوس سر کوچمون که رسید گفتم همینجا پیاده میشم
اونم نامردی نکردو کامل وای نستاد و فقط یکم سرعتشو کم کرد و گفت بسلامت
آقا چشتون روز بد نبینه تا پامو گذاشتم زمین چنان زمین خوردمدی که به عمر گرانبهای خود چنین چیزی ندیده بودمدی
یه لحظه سرمو برگردوندم سمت اتوبوس تا ببینم کسی میاد کمکم کنه دیدم همه از پشت اون شیشه های کثیف اتوبوس دارن کرکر میخندن بهم
الآن که چند سال میگذره از اون قضیه هنوز میترسم سوار اتوبوس شم