دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  36539

پشت ویترین لباس فروشی داشتم لباسا رو نگاه میکردم ، یه شلوار لی به چشمم خوشگل اومد رفتم تو تا قیمت بگیرم....
من : سلام ببخشید اون شلوارلی سورمه ایه چنده ؟
فروشنده : کدوم شلوار ؟
من : همون که تن مانکنه
فروشنده : کدوم مانکن ؟ :o
من : بابا همین سمت راستیه دیگه ، یه لحظه تشریف بیار نشونت بدم...
آقا خدا هیشکی رو اینجوری ضایع نکنه ، اشتباهی رفته بودم تو کفش فروشی :(
مغازه هارو انقد به هم میچسبونن که آدم قاطی میکنه خو
حالا منه خنگو بگو متوجه نشدم تو مغازه پر از جعبه ی کفشه! :)

  36534

قبــــــلا گفتم رو یخچـــالمــون برگــــه چسبوندیم سوتــــی های بچـــه ها رو مینویسیـــم! ادامشـــه:
شینیـــری.........................شیریــــنی
غَرنامــــه بـَـذایی................برنامــــه غـــذایی
پیــــازٍسَــــر ......................پیاز مـــــــو
محمــــود احمـــدوند.............مهــــــدی احمــــدوند
ملاء عمومـــــــی.................ملاء عام
ممکــــــن داره....................امکــــان داره
پـــــوستٍ کفـــش................جعـــبه کفش
عکـــــس شناسنامـــه دار.............شناسنـــامه عکس دار
مٌچ پـــام درد میکنه نمیتونـــم قنـــوت برم!!!!
بنده اٌتاقـــی تو خٌدامـــونـــه........ بنده خدایی تو اتاقمونـــــه
مخـــاطبـــان.............مخاطبین
چنـــدهـــاسال.............چندین ســـال
خالابـــودگی.................خواب الودگــــی
سٌـــــسٍ پٌرٍ مایونز...........سالادٍ پٌر ســس
استانٍ شیـــراز..............استانٍ فـــارس
بٍیتٍ اولٍ مصــــراع..............مصــــراعٍ اولٍ بیت
خَنــــّیدی لایک کــــن

  36526

کلاس سوم دبستان مدرسه علی اکبر بودم زنگ علوم ساعت 14:30 (هوش رو حال کنید) معلم داشت درس میداد یکی از بچه ها بلند شد گفت اجازه بریم دستشویی معلم ما هم عادتی داشت نمیزاشت کسی بره از کلاس بیرون
خلاصه این همکلاسی ما 3 بار اجازه گرفت ولی معلم نزاشت یه چند دقیقه گذشت دیدم مثله قرقی از سر جاش پرید به سمت در کلاس حرکت کرد معلم گفت ههههههههههههههههههههههههههههههووووووووووووووووش کجاا دیدم توجه نکرد به راه خودش ادامه داد اخرین چیزی که یادمه این بود یک چیز قهوی رنگ متمایل به سبز کمرنگ(:دی) از پاچه شلوارش افتاد زمین و دیگر هیچ:D
(دیالوگ معلم با دانش اموز نگون بخت:D )
معلم : چه کار کردی بچه
دانش اموز: به خدا من بی تقصیرم
معلم: این چیهههههههههههه!!!
دانش اموز: ...!!! سکوت بغض
معلم: برو بیرون خفه شدیم
دانش اموز:گریه؟؟؟!!!
معلم : برید خاک بیارید ، پنجره ها رو باز کنید
بچه ها: چشممممممممممممممممممممممممم
همه تو حیاط بودیم دنبال خاک مگه گیر میومد رفتیم بیرون مدرسه
اصلا اوضایی بود بیا و ببین
پسره هم شبیه پنگوئن از مدرسه به سمت خونه شون رفت شلوار عوض کنه
از اون روز معلم دیگه هر کی دستشویی داشت میزاشت بره
واقعا باید اینجوری متنبه بشن معلم های عزیز:D

  36524

اطراف میکنم دبستان که بودم
همیشه زنگ اخر دیر از کلاس میومدم بیرون
بعدش زیر میزها رو نگاه میکردم همیشه چیزا جالبی گیرم میومد
خودکار،مداد هر چی بگی گچ ها رو هم جمع میکردم:D میبردم باهشون رو درو دیوار مردم یادگاری مینوشتم....
البته بگم قسمت ,وسایل گمشدها نداشت دبستانمون وگرنه من تحویل میدادم .. گفته باشممممممم:D
من چنین ادم فداکاری هستم

  36514

اعتراف می کنم یه روز بدون ماشین رفته بودم سر کار، ولی سوییچ ماشین توی دسته کلیدم بود. برگشتنی وقتی از اتوبوس پیاده شدم برگشتم در اتوبوس رو قفل کنم!

  36513

یه مدت پیش قرار شد با داییم بریم سر خاک دوست داییم که من هم می شناختمش. داییم یه بطری آب پر کرد گذاشت تو صندوق ماشین که قبر مرحوم رو بشوییم. وقتی رسیدیم دیدیم خانواده مرحوم سر خاکش نشسته اند، شمع روشن کرده اند و گریه می کنند. من هم جوگیر شدم، رفتم بطری رو از توی ماشین آوردم، درش رو باز کردم و ریختم روی قبر، که یهو یه آتیش بلند شد! همه فرار کردند و خانم ها جیغ می کشیدند! هر چی بطری رو خالی کردم رو آتیش که خاموشش کنم، بیشتر گر می گرفت! تقصیر داییم بود که نگفت کدوم بطری آبه، کدوم یکی بنزین!

  36512

تو تاکسی رفتم بگم آقا خیلی ممنون، پیاده می شم، بلند گفتم: "آقا خیلی پیاده می شم!"

  36511

آقا ما یه عمری مگس و زنبورو گنجیشک و...رو مسخره می کردیم، که میان خودشونو می کوبونن به شیشه، می خوان از توش رد شن.
که از قضا روزی روزگاری، همین چند روز پیش با دوستم رفتیم تو یه مغازه، فروشنده یه پسر جوون بود، دوستم خیلی شیک و با کلاس اول یه دور کل جنسای مغازه رو قیمت کرد، همینجوری سرگرم تعریف بود که این خوبه،اون یکی فلان عیبو داره. رفت گوشه مغازه فکر کردم داره میره جنسای اونورو ببینه ،یه دفعه شتررق رفت توشیشه ، بععععععله درو عوضی دیده بود بعد هول شده ،اومده این طرف تر یه دسته رو گرفته به زور میکشه فکر کرده دستگیره دره؛ هیچی دیگه منو می گید واقعا آبروداری کردم نترکیدم از خنده همون جا، به زور جلوی خودمو گرفتم، اشاره کردم که بیا در اینجاست، اونم سرش پایین،بدو بدو زد بیرون، اومدم بیرون دیدم متواری شده، ته یه هفته هم قیافشو شطرنجی کرده بودیم کسی نشناستش

  36506

داشـتم رانـندگـی میـکــردم . جلـوی مـن یـه بـی ام دابلـیـو بـود و جـلـوی اونــم یـه پـراید
ترافیـک بـود . 2تـا دخـتـرم وایـســاده بــودن کـنار خیـابـون
پـرایـد رد شــد آنـچـنان اخـم و قیـافـه شــاکـی بـه خـودشــون گـرفـتـن کـه بـیـا و ببـیـن
بــی ام دابلـیو رد شـد نیـش شــون 1 متـر باز شــد . مـن نفـهمـیدم یـه لحـظـه مـثل آفتاب پرسـت رنـگ لپشـونم قـرمز شـد .
پســره رفـت و مـن کـه رسـیدم (پرشـیا) هـمـه چـیـز برگـشــت ســر جـای اول و دو باره اخــم شــاکــیانه
چــی بـگـه آدم آخــــــه ؟
انـگـار مـن گـفـتـم کـه اون بـی ام دابلـیو محــلشــون نــده ... !
یـا انـگار مــن و اون پــرایــد ســرطــان داریــم یــا گــدایـیـم چـسـبیـدیـم کـه اونا یـه فـال حـافـظ ازمــون بخــرن ، یـا انـگــار آدم کــشـتــیم ....
بــی ام دابلـیو نـداریم جـاش یـه تـیپـو چـهـره جــذاب داریــم
هــرچــن فکـ کـنـم دیگــه مهــم فـقــط پــوووولـه پــول :|

  36477

تو آزمایشگاه دانشگاهمون(آراه خواستم بگم دانشگاهمون آزمایشگاه داره)میخاستم یه لوله آزمایشو بشورم به دوستم گفتم بره الکل بیاره
آقا چشتون روز بعد نبینه دست کردم توش داشتم با دست خالی شیشه رو میشستم یه مرتبه یکی از دوستام گفت نمیدونم چرا روش دستی نوشتن اسید غلیظ مراقب باشید
هیچی دیگه خودتون تصور کنید عکس العمل منو بعد این جمله
یعنی خدا بهم رحم کرد تاریخ مصرفش گذشته بود و الا من الان چطوری این همه چرت و پرت مینوشتم

  36476

سر کلاس شیمی بودیم استاد اومد بهم گفت برو این شکلو بکش تا من بیام روش توضیح بدم.منم که اصلا اون روز از صبح گیج میزدم شروع کردم به کشیدن شکل ولی همش تو این فکر بودم که واسه چی اینقد کشیدنش واسم سخته.اقا شکلو تا نصف کشیده بودم که یهو یادم اومد من اصلا چپ دست نیستم.هیچی دیگه ادامه شکلو مثل یه مرد تا تهش با دست راستم کشیدم
حالا قیافه استاد و بچه ها بعد اینکه کارم تموم شد:
استاد:ااا
بچه ها:)))))))

  36475

یه روز که تو کلاس نشسته بودیم معلم یه مطلبیو گفت بعد یکی از دوستام یه تیکه خنده دار در مورد اون مطلب گفت ما هم زدیم زیر خنده.معلمم که خواست کم نیاره گفت یه حرفم از مادر زن عروس.ماهم ایندفعه کلی از دوستم خندیدیم که یهو دوستم گفت بچه ها معلم میگه مادر زن عروس و ماهم که تازه مطلبو گرفته بودیم کلاسو از خنده ترکوندیم
مارو میگی)))))
معلم<<<<<<
مادر زن عروس||||||||||

  36457

یادمه بچه بودم خیلی شر بودم البته فقط واسه خونوادم ها........
من هر هفته یه دمپایی میگرفتم سر هفته نشده با شیشه پارش میکردم میرفتم میگفتم پاره شد و بعد یه دمپایی مدل جدید با عکس سوباسا میگرفتم.
آقا من همینطور ادامه میدادم مدل های جدید هم اضافه میشد تا اینکه دمپایی لا انگشتی مد شد من دمپایی که 2روز پیش خریده بودم رو گم و گور کردم رفتم خونه به مامانم گفتم من دمپایی لا انگشتی میخوام دمپاییم گم شده.آقا نخرید که هیچ دمپایی ابری رو خیس کرد انقدر منو زد که از حال رفتم..
راستی هنوز تو حسرت دمپایی لاانگشتیم..
چقدر بدبخت بودم من..
دلم واسه خودم میسوزه

  36455

بچه كه بودم يه تلوزيون ١٤ اينچ سياه سفيد داشتيم. بعد از مدتي خدا به حرف من گوش داد و يه شب كه ما خونه نبوديم آقا دزده رو فرستاد و ما رو از شر اون تي وي راحت كرد. خلاصه تا يه هفته با برادر و خواهرم ميرفتيم خونه همسايه كارتون ميديديم. تي وي اونا از اون مدل ها بود كه شبيه كمد در داشت ( دهه شصتيا يادشونه) از بزرگي تصاويرش خيلي حال ميكردم. دعا دعا ميكردم تي وي مون پيدا نشه. دعام هم مستجاب شد ولي بعد يه هفته بابام يكي لنگه همون قبليه يا به عبارتي داغونترش رو خريد. آخه چرااااا؟؟؟؟

  36454

اول راهنمایی بودم یه بار معلمه از کلاس انداختتم بیرون منم واسه اینکهناظمه نبینتم یا پشته بوته ها میشستم یا تو دستشویی بودم دقیقا 5 دقیقه مونده به زنگ تفریح پشت بوته ها دیدتم اومد گفت چیه انداختنت بیرون بیا دفتر تعهد بده زنگ بزنم ولیت بیاد تا تکلیفمو با تو روشن کنم