دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

فک و فامیله داریم

  34101

نشستیم داریم 90 نیگا میکنیم
عادل فردوسی پور برگشـــته به کارشـــناس پشت خط میگه :
"من میتـــونم قانع نشــم؟؟؟؟"
مـامـان مـام از تـو آشـپزخونه میــگه: "نه باس قانع شـــــی"
عادل فردوسـی پور :"آ آ پس مـــن قانع نمیـــشم خــدافظ "
مــامــانم : تو خعلـی بــی جا میکــنی قانع نمیــشی
برگشـــته به من میگه مامان قطــع کرد؟؟؟؟
مـــن: با تو نبود که مـی تو کارشناسـی؟؟؟؟؟ :|
مامانم: اصن مـی تو درس و مدرسـه نداری نصف شبـی پا این صاب مــــرده لم دادی؟؟؟ هـــان؟؟؟؟
من :هووووم (O_O)
درسو مـدرســـه کدومـه عاخه مادر من!!! حالت خوش نیستا :)
مامانم : مـــن حالم خوش نیس پســــره ی چش سفید؟؟؟!!! دارم باســت
الان برگشــتم خونه میگم : "پ کووووش این غذای ما؟؟؟"
مامانـــم : از الان تا 1 هفتــه ا نهار و شام خبــــری نیس ، برو ا بیرون غذا بگیر بخور :)
پسـر بزرگ کردم که تو روم واستـه بگـه "حالت خووووش نیس "
میخواستم بش بگم : »» میتونم قانع نشم من؟؟؟««
ترسیدم آمپـرش بره بالا همون صبحونرم نده بخوووریم :دی
مامانه دارم من؟؟؟؟؟؟

  34084

خواهر کوچیکم تو دهانش آفت زده بعد منو نیگاه میکنه میگه تو منو درک نمیکنی....... خو لامصب چیتو باید درک کنم........ دهه هشتادین دیگه؟؟؟؟؟؟؟

  34061

چندروزپيش مادربزرگم ازمكه اومدمنم احساساتي شدم توبغلش گريه كردم ازاون موقع پيش همه ميگه مثل گاوگريه ميكرد
اينم مادربزرگ ماداااااااريم

  34054

:(
کمکم کنین
بخدا راست میگم
دیروز به یکی از این گودزیلاها گفتم عزیزم این کارو نکن اوف میشی :)
برگشت باعصبانیت بهم گفت ساکت نشی با چاقو سرتو می برم :|
خدا خودش به آینده جهان رحم کنه من که خیلی نگرانم:(
اینا واقعآ از نسل آدمن به نظرتون :|

  34050

باید یه فکری به حال ما ده شستیا بشه من و خانمم هر دو ده شستیم ولی دو تا گودزیلا داریم که ده هشتادین دیروز سر اینکه بعد از مرگ من کی صاحب ماشینم بشه با هم دعواشون شده بود.................

  33965

طبق معمول از حموم درآومده بودم داشتم موهام رو درست میکردم که اومدم به موهام تاف بزنم دیدم مامانم از خنده دار زمین رو گاز میگیره ،میگم چی شده مامان بگو منم بخندم میگه اون چیه میخوایی بزنی به موهات میگم تاف میگه : ا فک کردم حشره کشه دیروز زدم به اتاق میگم چرا پشه نمردن
قیافه من0
پشه ها)(
شرکت تارو مار...

  33957

رفتـــم خونــــه بـــابـــابزرگم میگــــه:
امیــــــر, تو چــــرا همش میـــــری خـــونه بـــابـــاجونت(بــابــایٍ مــامــانم)! هیـــچ وخ نمیـــای ایـــن طرفـــا؟! از وختــــی تو نمیـــای پســـرعمـــوهات و پســــر عمـــه هاتم میگـــن امیــــر نمیــــاد مــام نمیـــایم!
مـــن: نوکــــرتم آقــــاجون به جــــونٍ امیــــر مـــن هم میـــام اینجـــا, هم میــــرم اونجا !
مـــامـــان بزرگــــم: هعـــــی یه امیـــــر دلمـــونُ خوش میکــــرد که دیگه اونــــم نمیاد!
آقــا دلــم شیکســت گفتم: فداتون بشم , خو دیگه هر جمعـــه میام باشه؟!
مـــامـــان بزرگـــم : دیــــرٍ امیـــــرجان!
مــــن: خــــو راهش دورٍ ولی باشه هر 4روز یه بار!
آقـــاجون: چی چیُ هر 4روز یه بار! مگـــه تو درس نداری؟! زندگــــی نداری؟! تجـــریش تا تهـــران پارس میدونــــی چقد راهـــــه؟! حالا مـــا یه چیزی گفتیـــم چه جدی گـــرف!
مــــامــــان بزرگــــم: امیـــــر بیخیـــال ! هر روز پا نشی بیـــای!؟
:))))
بـــابــــا میبینی مــامــان بابات چـــی جوری منُ دس انداختــــن؟! :دی
فـــدا مــامـــان بزرگ بـــابـــابزرگــا بشم , بچه ها همیشه شده 1دیقه ولی برین بهشون ســـر بزنین!
درسٍ اخلاقـــم میدمااااااا! عشق میکنـــــی؟!
فک و فامیـــله داریــــــم؟!

  33935

مامانم رفته مسافرت(یه وقت فکر نکنین قهر کرده رفته خونه باباش) منم طبق معمول 1 فیلم ترسناک چندش اور گرفتم که بعد شام ببینم.
بابام پرسید این چیه؟ منم گفتم فیلم ترسناکه. گفت فیلم ترسناک فقط جن گیر 1973. فیلمای جدید که ترسناک نیست.
منم بهم برخورد واسه همینم پره های دماغمو گشاد کردمو گفتم: پس بیا با هم بریم تو اتاقم فیلمو ببینیم. (الان فهمیدین من تو اتاقم یک LED دارم) اونم قبول کرد.
وسطای فیلم:
بابام:سینا چرا دارن این اقاهرو میکشن؟
من: نمیدونم
دو دقیقه بعد بابام: سینا چرا دارن چشم این اقاهرو در میارن؟
من: چه می دونم.
پنج دقیقه بعد بابام: چیکارش دارین؟ سینا اینا چرا ادم می خورن؟
من: بابا فیلمو نگا کن
بابام خیس عرق: من خستم می رم بخوابم.
بابا می ره بیرون بده نیم دقیقه* با پتوش برمیگرده تو اتاق من چراغو روشن و LED رو خاموش میکنه و میگه تو رو زمین بخاب منم رو تخت در ضمن چراغارو خاموش نمی کنی و در اتاقو نمی بندی.
اینم از مرد خونواده ما
*در شرایط عادی از اتاق من تا اتاق بابام نیم ساعت پیاده روی داره. اما خب چون بابام ترسیده بود این مسافتو در نیم دقیه طی کرد

  33896

بـه مـامـانم میـگم : شـما که پول نداریـد برام مـاشین بخـریـن ، حداقـل یه موتور بـخـریـن بـندازم زیـــر پـام.
برگشته میگه : چــــــــــــــــــــی؟ موتـور؟ موتور بخـرم که 4 روز دیگـه بـری زیـر تـریلی مغـزت بـپاشه کف زمـین ؟ اصـن خودت درک! مـیری تو خیابـونـا " تــچــرخ " میـزنـی 4 نـفـر دیگه رو نـفـله مـیکنی سقـط میشـین به حــقّ پنــج تـن..!!!
چی بگم؟ :|

  33876

یه روز صبح زود که بیدار شده بودم برم دانشگاه از جلو اتاق داداشم رد شدم دیدم یهو با صدای بلند یکی روصدا زد منم بدو رفتم تو اتاقش آقا دیدم باچشای بسته نشته تو تخت داره یه حرفای نامفهومی زیر لب میگه من هنوز تو شوک بودم دیدم حرفاش که تموم شد مثه تو فیلما یهو خودشو انداخت تو تخت دوباره بیهوش شد!فکرکنم جاهای حساس خوابش تموم شده بود!!!
داداشه خواب نماست من دارم؟!

  33875

داداش ای کیو من برگشته میگه: ترنم چین سومالی اومده بود .... چی چین سومالی
بعد فهمیدم میخاسته بگه ژاپن سونامی اومده بود
چین
سومالی
وایییییییییییییی

  33866

دیــروز با بــابــام بحــث شــد که کــی نترس تره
شــب کـــه بــابــام اومــد خونه
پشـــت در حیاط کمــین کردم و یه پخخخخخخ گفتم 3 متر پریـــد هوا :))
بـــابــامـم همـــون موقع گفـــت که تلافـــی میکنه
شب رفتـــم تو اتاقـــم
بعد 1 ســاعــت کــه اومـــدم بیرون
میــبینم بابام دم در اتاقم خوابـــش برده
طفلـــی میخواســـته وقتــی میام بیرون بترسونه مـــنو :))
یه همچین بابای با پشتکاری دارمـا :-*
D:

  33865

عموم از مکه اومده بود ما رفتیم دیدنیش داخل یه جمع چهل پنجاه نفره از فامیل نشسته بودیم کسی به ما نگاه هم نمیکرد برا ما شربت اوردن ....من برحسب اتفاق شربتم رو ریختم ناگهان همه به من نگاه کردن .
.
من
قالی.
عموم
نگاه جمع
فوران شرم ساری
.
حالا دیگه نگاه هاشون رو هم از من بر نمیدارن ...تازه تا 20 دقیقه بعدش در مورد دست و پا چلفتگی جوونای امروز حرف میزدن!!!
اخه فکه فامیله داریم...........

  33853

دیشب مهمون داشتیم ، یه بچــه ی 4-3 ســاله هــم داشتن!
بچه که چه عرض کنــم ، توله سسسسسگِ هفت ریشتری !
از کله ی سحـــر دارم پس لرزه هاشـــو جمع میکنم و هنوز تموم نشده!
والا مـــا که بچه بودیــم ، همون اول که مــیرفتیم جایی مامانمون میگفت
"نمیدونین چه بچـــه ی خوب و آرومیه"!!!
ما هـــم گیر میکردیم تو رودرواســـی تا آخر مهمونی میشـــستیم یه گوشـــه گلای قالـــی رو میشمردیم
که حرفِ مامن خانووم زمیـــن نیفته !
اصلاً اند بامــرامی بودیم
جزغاله شــدیم
حیــــف :|

  33845

یه دختر عمو دارم کلاس کاراته میره بعد از چند ماه دیدمش بهش میگم چقدر ناز شدی دماغتو عمل کردی
و این بود اخرین چیزی که از اون روز یادم میاد
فک و فامیله داریم قبلا دخترا کلاس کوبلن دوزی میرفتم الان شدن یه پا جت لی