به کـســي کــه دلـش تنــگـ نمـيشــه نگيـــد :
دلــــم بـــرات تنـــگه
پــاســـخ هميشــه يا لبـخنــد استـــ
يـــــا
تــو لطـفـــ داري .

چه کنم دست خودم که یادت کنم /خواستی گل نشوی تا به توعادت نکنم

نگو خونه بگو دیوار بی در
که سرتا پاشو خاموشی گرفته
مگه من توی تقدیرت نبودم
شاید دنیا فراموشی گرفته

چه سر به راه است …
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد

دلــــــم
اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود
ببخـش !
روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . .
.

این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست…
.مثل آسمون امروز که مثل دل من گرفته و ابریست.

دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…

در این دنیا کاش لبخندت برای من بود...
آنوقت دیگر چیزی از دنیا نمی خواستم...
مگر خواسته ی زیادی بود...؟؟؟؟
تو که تنها اشکهایت سهم من بود...ولبخندت...........

من که یه روز پیشت نبودم دل شوره داشتی،
الان چند روزه نیستم اما انگار مهم نیست..

به سلامتی عشق دیروزم که هنوزم وقتی میبینمش یه نیم نگاهی بهم میندازه...
شایدم واسش یه رهگذر آشنام..
کی میدونه من چیم واسش : (((

هنوز هم دلم تنگ می شود

برای محض حرف زدنت

و برای تکه کلامهایت

که نمیدانستی

فقط کلام تو نبود

من هم به آنها

تکیه داده بودم . .

ترسانده مرا نبودنت
دلم می تپد
تند
عین دل گنجشکی که
سنگ پسر بچه ای همین حالا
از بیخ گوشش رد شده باشد
مرا در دستانت بگیر
تا آرام شوم
آرام!
آرام!
آرام !

گیرم تمـــــــــــام این صفحه را هم عاشقانه نوشتم

از این ستون تا آن ستون هیـــــــچ فرجی نخواهد شد ...

وقتی که دلت بـــــــــرایم تنگ نمیشود . . .

واژه‌ها می‌آیند و می‌روند

فقط دل‌تنگیِ تو است

که پایِ ثابتِ شعرهایِ من است . . .

این شب ها

بستر خوابهایم

پر از کابوس های رفتن توست

چشم که بر هم میگذارم

رفتن تو آغاز می شود

و تو میروی از رویای روزهایم

و رفتنت کابوس هر شبم می شود

زین پس بیدار می مانم

با رویای روزهایی که

هرگز

به واقعیت نه پیوست ...