واسه اولین بار یکی میاد تو زندگیت
میگه دوستت داره
تو هم خوشت میاد چون تورو دوست داره
کم کم به هم عادت میکنید
وابسته میشید یه جواریی که فک میکنید
بدون هم بودن واستون محال شده
این رابطه میشه عشق اول
وقتی میره تو میمونی و هزار تا خاطره با کلی تنهایی و سوال بی جواب خلاصه قشنگترین روزای زندگیت میشه غم و غصه
میشه فکر کردن و به گذشتــــه و یه عالمه چراهای بی جواب
همه ی این روزای سخت کم کم تو ذهنت کمرنگ میشه
سعی میکنی همه چیو فراموش کنی
به روزای خوب میرسی
حتی شاید یکی بیاد تو زندگیت که خیلی بیشتر از اون دوسش داشته باشی
اونقدر که همه ی خاطرات اون از ذهنت پاک بشه فقط یه اسم ازش باقی بمونه و چندتا خاطره ی نصف نیمه
حالا دیگه خیلی وقته بهش فکر نمیکنی
ولی مطمئن باش اگه یه روزی یه جایی دوباره ببینیش
همه ی اون خاطره ها
همه ی اون روزا
همه ی اون حرفا
دونه به دونه دوباره یادت میاد
آره عزیزم
عشق اول همچین دردی داره

تنها دلخوریم از خودم اینه;

وقتی بودی نبودم
حالا که نیستی هستم.. .

من میسوختم بخاطر او.. .

او میسوخت بخاطر یک نفر انسان نما.. .

خيلي سخته دلت پر از حرف باشه ولي هركي ازت بپرسه چطوري؟فقط بتوني بگي : تشكر خوبم ...

`ویژه خیال های شبانه ام`:
این روزها آن قدر تنها هستم
که تنهایی،دلواپسم شده!
لبخند میزنم تا قدری آرام گیرد; بیچاره طاقتش کم شده!!!
‏ تمام شد
زودتر از آن چه که فکرش را میکردی.
فعلا نه از سرزنش اطرافیان خبری هست
نه از کسی که جای تو را بگیرد
چه باور کنی چه نه.. .
دیگر میلی به با تو بودن هم ندارم.. .

اینطور نمیشود

باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد

غــرق در فـکرت شدن

اصلا دست خودمــ نیست…..

هی یادش بخیر...
میگفت تو نفسمی ... نباشی من میمیرم ...
الان 1سال از اون حرفت میگذره ...
با خودم گفتم من که نیستم چطور زندگی میکنه ... مگه من نفسش نبودم؟؟؟
امروز بیرون دیدمش دست تو دست دوست جدیدش شنیدم که بهش گفت نفسم....
پس بگو جای من و یکی دیگه گرفته...
یکی دیگه شده نفست؟؟؟
خیلی خودم و نگه داشتم گریم نگیره...
به زور گفتم عشق جدید مبارک خوش باشی........!

آب نریختـــــم که برگردی
آب ریختـــــم تـــا پاک شود
هر چه رد پای توست …..از زنـــدگی ام…!

ای کاش هرگز ارزونمیکردم کفش های مادرم اندازه ام شوند!!!!!

ای کاش....

چه سخته دستاش تو دستات باشه ولی نگاهش به دنبال نگاه دیگری...

"شما"گرچه وازه ی محترمیست
ولی...



"تو"شدن لیاقت میخواهد!!!

وقتی مینویسم خواستن توانستن است!
اتش میگیرم....!!!!!
یعنی اونخواست که نشد؟؟؟!
نخواست؟؟

چشمانم را باز میکنم
و اونیست...
اری این است بی رحمانه ترین اتفاق هرروز زندگی من....!!

سلام چند وقته دارم مطالب این قسمتو میخونم دلم آتیش میگیره!
منم باهاتون همدردم،تک تک لحظه هاتونو درک میکنم،تک تک سختی نفس کشیدناتونو درک میکنم.
بعد 6 سال عاشقی تنهام گذاشت،با دختر عموش ازدواج کرد.الان دو ساله که رفته پی زندگیش.شماره مو عوض نکرده بودم به امید اینکه یه روز خودش زنگ میزنه،دو هفته پیش زنگ زد،کلی باهم حرف زدیم از زندگی بدش میگفت،میگفت بدبخت شده و از این حرفا.ازم خواست حلالش کنم با اینکه میدونست من کینه ای نیستم.همیشه دعاش میکنم خوشبخت بشه اما میدونم نمیشه!
دو سه روز پیش هم تو خیابون دیدمش وقتی منو دید رنگش عینهو گچ سفید شده بود.دلم میخواست فقط بدونم چرا؟اما ازش نپرسیدم چون دلم نیومد ناراحتش کنم.
منم هر شب با گریه می خوابم منم بعد این همه سال هر لحظه به یاد عشقمم اما چه میشه کرد اون رفته.بهش گفته بودم اگه بری برای همه عمر رفته ای حتی اگر برگردی...
این روزا باور کنید جز خدا هیچکس نمیتونه آرومم کنه شما هم بهش متوسل بشید و عاقبت بخیریتونو از خدا بخواید،
در آخر از عشقم ممنونم که درحقم این خوبی رو کرد آخه با رفتنش من خدا رو بدست آوردم.

فقط برای یک بار !

مرا در افسون مبهم یک دروغ …

شناور کن !

سر به گوش من بگذار ..!

و آرام بگو :دوستت دارم….!