گاهی . . .
بــایـد بــه “فــــاصله ها” خـوش آمـد بگیم !
شــایـد آمـده انــد . . .
تــا بخشی از “حـــماقـت هـایــمان” را ، جبـــــران کنــــند

”
عجب خرابه ای به بار آورده
نگاه کن…
مدت هاست در تلاشند
مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند…

تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهایم
تنها تو میخواهی مرا با این همه رسوایم . . .

تنها نیستم ولی میان این همه شلوغی بازهم احساس تنهایی میکنم ٫
واین است درد من . . .

در برهوت بی کسی تنها تو همزادی منی .
ای نازتر از خواب شبم آیا توهم یاد منی ؟

مثل آتیش تو صحرا یا که طوفان تو دریا .
مثل ظلمت تو شب ها جون به لب موندم و ” تنها ”

تو چشام خيره نگاه ميكرد...
بعد اونروز نميخوام چشمامو باز كنم....
آخه اگه باز كنم بايد دنياي بدون اون رو ببينم..........

سلام دوستان خوبيد؟؟ منم تازه عضو شدم مارو تحويل بگيريد.
نميدانم از كجا شروع كنم قصه تلخ سادگيمو/نميدانم چرا قسمت ميكنم روزهاي خوب زندگيمو/
چرا تو اول قصه همه دوستم دارند وسط قصه ميشه سربه سرم ميزارن تا ميخواد قصه تموم شه تنهام ميزارن/
ميتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم/ميتونم بازي كنم با عشق و احساس كسي/ميتونم درست كنم ترس دل و دلواپسي/ميتونم دروغ بگم تا خودمو شيرين كنم/
ولي با اين همه حرفا منم ميشم مثا اونا؟يه دروغگو هميشه ورد زبونها/

يكنفر پيدا بشه به من بگه چكار كنم؟؟/با چه تيري اوني كه دوسش دارمو شكار كنم؟؟/
من بايد از چي بفهمم جه كسي دوسم داره؟؟؟/
اصلا تو اين دنيا عشق واقعي وجود داره؟؟؟؟؟؟
.
شرمنده اولين متنم طولاني شد.:-)

بگذار قلبت برای یک نفر تپنده باشد.....لعنتی...نه برای همه دونده باشد....!!

شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .

تنهایی.....
این واژه رابلندترین شاخه درخت خوب میفهمد

با یک گریه مشترک ...
یک لیوان چای انفرادی و یک نخ سیگار ...
که دل ِ کشیدنش را ندارم جنون امشب را شروع میکنم
صبح دوباره همان آدم سابق میشوم که
به تمام دنیا صبح بخیر میگوید...!!

مرا مرده فرض کن
و خانه ام را قبر رفیق!
حالا بیا و سنگ بردار
سه بار به شیشه ام بکوب و
آرام بگو
که چقدر دلت برایم تنگ شده!
دلم که از غصه مرد
برای شادی روحم
فاتحه هم نخواستم
لااقل پشت مرده صحبت نکن!

تنهایی کولاک کرده
بهمن دلتنگی می ریزد
عاشقانه هایم لیز شده اند ...
اگر آمدی نرم و آهسته بیا
آغوشم زمستان است..!!

<3 پشت پلك شب ، هجوم بى رحمانه ى خاطراتت آرامش نداشته ام را عجيب خط خطى ميكند ...
حس دوست داشتنت بغضى ميشود وراه نفس را مي بنددوپس از آن ...
با خيال نوازش دستان گرمت ازخواب مى پرم و هق هق گريه ام سكوت تلخ شب هاى بي قرارى را با صداى مهيبى مى شكند...
تنها رفتى ، تنها ماندم ...
اين اولين پست ونوشته خودم هستش . اميدوارم خوشتون اومده باشه . به اميد اينكه تنهايى تنهاتون بذاره ...