فدای جانبازی که زمینگیر شد تا نکنه ما زمینگیر بشیم....
سلامتی همشون صلوات=لایک

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺩﺧـــــــــــــــــــﺘﺮ
ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﺖ ﮐﻨﻪ
ﭼﻪ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯿﺶ ﻫﺴﺖ !.

روزگار سختیست!!!!
مدتهاست روی جدول های کنار خیـــــــ ـ ــــــابـــ ـ ــــــان
تمریـــــــ ـن نیفتــــــــــ ـادن میکنم

سال ۱۳۶۴، معلم روی تخته سیاه نوشت:
بابا آب داد. بابا نان داد.
صدای انفجار آمد.....
بابا جان داد.
اما هنوز زن حجاب دارد.
سال ۱۳۹۰، خودش معلم بود.
روی تخته سیاه نوشت: بابا آب داد. بابا نان داد.
زیر لب گفت: حیف، بابا جان داد!!! زن دیگر حجاب ندارد......
براستی در طی این سال ها چه اتفاقی افتاد؟!!!!!!

تازگیا هر کی میگه دوست دارم خندم میگیره! بی اراده میگم : تو دیگه چی میخوای؟

تيشه ام را آورده ام تو فقط بكو كدام كوه...
.
.
.
.
فقط كمى " شيرين " باش...

اخرین حرف های باران:
زمین را شستم,دوباره اغاز کنید

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!
(زنده یاد حسین پناهی)

همیشه دیدیم و شنیدیم که میگن :
این حُ-س-ی-ن کیست کـه عــالم همه دیوانه ی اوست . . . !
حالا فکرشو بکن :
این خُــدا کیست که ارباب هم آواره ی اوست . . . !

عـرصـه کـه تـنـگ مـی شـود ..
بـه صـرافـت حـسـاب و کـتـاب مـی افـتـم
2.2 تـا هـایـم ، 2 تـا هـم نـمـی شـود...!!!
کـم مـی آورم...
مـی تـرسـم...
گـوشـه ی چـشـمـی مـی انـدازم ..
بـه قـطـعـه ای از آسـمـان وسـیـعـت کـه سـهـمِ پـنـجـره ی اتـاقِ مـن اسـت...
زمـزمـه مـی کـنـم زیـر لـب..
"بسم الله العزیز و الرحیم الذی لیس کمثله شی و هو العزیز و الغفور
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین"
هـنـوز هـم مـی تـرسـم...
امـا مـی دانـم کـه تـو ؛ در حـسـاب و کـتـابِ مـن نـمـی گـنـجـی....!!
بـا تــــــــــــــــــــــــو ؛
2.2 تـا ، 9 تـا هـم مـی شـود خـــــــــــــــــــــــــــــداوند.....!!

..و آبی ...
..
...کـــــــــاش میـــــــــــــــــفهمــــــــــــیدی..!
..درد مـــــــن فقـــــــــط تمــــــــــــام عاشقــــــــــــــــانـه هایــــــم بـــــود..
..کــــــــــــه
...لابــه لا ی بغـــــــــــــض هایـــــــم خامــــــــــــــوش شـــــــــــــــــد.
.
...خـــــــــــــــدا جـــون تـــــو چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا..
........چشمــــــــــــــــــهایت را بستـــــــــــــــی ؟؟
..
....

آرزوهای ویکتور هوگو برای تو (سری اول)

ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﻱ،
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﺴﺘﻲ، ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﺩ،
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ، ﺗﻨﻬﺎﺋﻴﺖ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﺋﻴﺖ، ﻧﻔﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﻧﻴﺎﺑﻲ.
ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺎﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ،
ﺑﺪﺍﻧﻲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻲ.

دلم تنگ است از این زندان که نامش زندگی باشد***اگر این زندگی باشد دگر زندان کجا باشد
دگر عاشق نخواهم شد که معشوقان جفا دارند***روم بر کنج میخانه که می نوشان صفا دارند

آروم آروم ... دوباره .... دل هوای گـــــــریه داره ... بعدِ رفــــتنت ...
دلتنگـــــتم دوباره ... جــــونمو میگیره عطر پیــرهنت ....

خیلی چیزها برای غمگین شدن وجود دارد و همیشه موضوعی برای غصه خوردن هست.
اما تو با غم و غصه ها و ترسهایت چه کار میکنی ؟؟؟
من... میگویم...
خدایا ! همین جا پیش من بمان .. تو خود خود خوشحالی هستی و خود خود ارامشی...