ﯾــﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑــﺎﺑــﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﯽ؟!

ﻣﻨــﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘـﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧــﯽ!!!
ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭﻡ ﯾﻪ ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ خجالت ميكشيد ﺟﻠــﻮ ﻫﻤﻪ ):

ﺍﻟــﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﻢ ﭘــﺪﺭ ﻫــﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬــﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣــﺎﺩﺭ ﺑﻠــﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ
ﺍﻭﻥ ﺯﺣﻤــﺖ ﻣﯿﮑــﺸﻪ ﻭ خسته ميشد ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻧﺪﮔــﯽ
ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...

ﺑﻪ ﺳــــﻼﻣﺘــﯽ ﻫﻤــﻪ ﺑــﺎﺑــﺎﻫــﺎﯼ ﺯﺣﻤـﺖ ﮐﺶ

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟)علامت اختصاصی abas_m223
هـمـیـشـه گـفـتـم:
ﺣﺎﻝِ ﺍﻭﻧـﯽ ﮐــﻪ ﻫـﺴـﺖ ﺭﻭ,ﺑـﺨـﺎﻃــﺮِ ﺍﻭﻧــﯽ ﮐـﻪ ﻧـﯿـﺴـﺖ ﻧـﮕــﯿــﺮﯾـﺪ ...!!!

₪ حکمـتــ‏‏ هـایـی از نـهـج الـبـلاغـه ₪ ‏
ارزش مــرد بــه انــدازه همــت اوســت ، و راســتگــویــی او بــه میــزان جــوانمــردیــش ، و شجــاعــت او بــه قــدر ننــگی اســت کــه احســاس مــی کنــد و پــاکــدامنــی او بــه انــدازه غیــرت اوســت .

₪ حکمـتــ‏‏ هـایـی از نـهـج الـبـلاغـه ₪ ‏
اگــر آنچــه را کــه میخــواســتی بــدســت نیــامــد ، از آنچــه هستــی نگــران مبــاش .

₪ حکمـتــ‏‏ هـایـی از نـهـج الـبـلاغـه ₪ ‏
اهــل دنیــا ســوارانــی در خــواب مــانــده انــد کــه آنــان را مــی راننــد .

در بین این همه هیاهوی عصر مدرن دیگر مهدی را کجای دلمان بگذاریم....
آقا بیا....
بیا که دیگر دلمان بوی تو را نمی دهد....
التماس دعای فرج

میگن حقیقت تلخه، ولی میدونی تلخ ترین حقیقت چیه؟
اینه که یکی به تو دلبسته باشه ولی تو هر روز اونو از خودت نا امید تر کنی.
التماس دعای فرج

در واقع این تویی که منتظر ما هستی....
منتظر اینکه به خود بیاییم...
شرمنده آقا که اینقدر منتظرت گذاشتیم...
التماس دعای فرج

امشب خسته ترازهرروزم...
کاش میشدگوشه ای نوشت..
خدایاخسته ام
فردابیدارم نکن.....

مردانگی آنجاست …
جایی که ..
پسر بچه ای هنگام بازی،
برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد ،
نقش فروشنده را بازی کرد.

منتظرت هستم، اینجا در آخرین نقطه ی انسانیت، در آخرین کهکشان راه ابدیت، اینجا در حومه متروکه ی زمین، در عصر آهن پاره های مقدس...

در سال های جوان تر و ضعیف تر بودنم پدرم به من نصیحتی کرد که از همان موقع در ذهنم می چرخد. اینطور گفت که هر وقت می خواهی از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشد که همه مردم دنیا شانس و بختی که تو داشتی را نداشتند.

( گتسبی بزرگ نوشته اف. اسکات فیتزجرالد / 1925)

ای معبودمن،ستایش برای توست
چه بسیارعیب هاکه ازمن پوشیده ای و رسوایم نکرده ای
وچه بسیارگناهان مراکه نهان داشته ای وبدان
شهرتم نداده ای
وچه بسیارآلودگی ها که بدانهاآلوده گشته ام
وتوازآنهاپرده برنداشته ای ونشان بدنامی برگردنم نیفکنده ای(صحیفه سجادیه دعای شانزدهم)

به خدا تنهائی خیلی ترسناک است ... ،
ولی بخدا تر ...
این تنها نگذاشتن است که شجاعت می خواهد ...

شبها اینجا انقـــــــــــدر دلگیر است که سوت قطارها هر ادمی را وسوسه میکند
که برود و دیگر هیچوقت برنگردد