خاطراتت بوی باران میدهد لحن تو عطر بهاران میدهد گرچه ماهم در کنارت نیستم مهر تو لطف هزاران میدهد

شب فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما

ای عشق مرا به شط خون خواهی برد چون قیس به وادی جنون خواهی برد فرهاد صفت در آرزوی شیرین دنبال خودت به بیستون خواهی برد

پروانه پر، گنجشک پر ، کلاغ پر ، دلم واسه دیدنت همیشه پر پر

همین مسیر را مستقیم بروی میرسی به دو راهی ! یک راه به من ختم می شود ؛ آن دیگری به ختم من !

آن هنگام که با بخار احساس وجودم روی جام دلت نوشتم دوستت دارم آیا دلت به حال من گریست؟؟؟

آروم زل بزن به گوشیت!!!
کاری ندارم فقط خواستم بگم که دیوونه ی همین نگاهتم

"بـــــــا قلبـــــــی از عــــــشق"
"بـــــــا خطـــــی از حرير محبت"
"بـر روي يك برگ كهنه از يــاس"
"مـــينويسم : دوست دارم"

گوشه تا گوشه ی صحرا تو بخواب و نهراس...
شیرها خاطرشان هست که آهوی منی...

حالم بده ، مغزم كارنميكنه دكترميگه فقط دوراه دارم يا ICU يا I See you

شبها آمدند و روزها سپرى شدند و تو همان خوب ديروزى...

شجاعت می خواهد وفادار احساسی باشی که می دانی شکست می دهد روزی نفسهای دلت را...!

حافظ زچشمان قشنگ تو غزل ساخت. هرکس تو را دید به چشمان تو دل باخت. نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت. دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت.