دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 93894

تاریخ انتشار : مرداد 1392

روز عید فطری به اجبار مامانم بیدار شدم که با هم بریم نماز ( آخه 8 صبح چجوری پاشم!!)
حالا هی میگم مادر من صدای قنوت میاد تا ما برسیم نماز تمومه. میگفت اگه قسمت باشه میرسیم. با اعتماد به نفس کامل از جلو اون همه نمازگذار رد شدیم همه تو قنوت دارن با تعجب مارو نگاه میکنن! قامت بستیم حالا کجای نمازن؟!ا رکعت آخر قنوت آخر!! تو راه برگشت هم مادر عزیز از اینکه اگه خدا بخواد آدم میرسه و .. حرف میزد. یهو وایساد گفت اااا.. من که وضو نگرفته بودم.
من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم.