دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 87240

تاریخ انتشار : تير 1392

(ادامه ی پست پایین)
خونه مانيا-پدر و مادر و مانیا و مانی و نیلوفر نشستن دارن میوه میخورن! ظاهرا قضیه دمه در فراموش شده!-مانی: زنگ بزن امیرم بیاد دیگه! درسته مهمونی فرداس! ولی امیر ک دیگه مهمون نیست با اونا بیاد! میخام ببینمش دلم واسش تنگ شده بگو اگه کاری نداره شام بیاد اینجا-مادر: آره عزیزم بگو بیاد-مانیا: باشه الان میگم- با خوشحالی میره سمت تلفن و شمارشو میگیره-امير: بله؟-مانیا: الو؟ سلام امیر خوبی؟-امیر با ی لحن سرد: به به مانیا خانوم خوبی شما؟ چ عجب تماس گرفتین؟!(صداش عصبانی میشه) کجا بودی تا الان!؟-مانیا آب دهنشو قورت میده: من من 3 ساعتی میشه اومدم خونه! ی اتفاقی افتاده بود بهت میگم حالا!-امیر: باشه من الان میام بریم بیرون بهم بگو!-مانیا: امیر آخه مانی اومده! میگه بیا اینجا باشه عزیزم منتظرتم خداحافظ!-تماسو قطع میکنه! وای چقد امیر عصبانی بود! حالا بش چی بگم؟ اصلا چرا امروز باهاش تماس نگرفتم!؟-مانی: چی شد؟ میاد؟-مانیا: ها؟ آره فکر کنم!
ادامه دارد...