تاریخ انتشار : تير 1392
~ علامت اختصاصی، ایــمان الکــتــرو ~
یادمه اون وقتا سوم دبستان بودم معلممون گفته بود درباره ی زنبور عسل انشا بنویسین
خوب منم بلد نبودم نشستم و گریه میکردم
بابامم که تازه از سر کار اومده بود (بابام کارگره)اومد و گفت چی شده باباجون
منم قضیه رو واسش گفتم
اونم با وجود خستگی که داشت نشست پیشم و یه قلپ چای میخورد و یه جمله واسه من انشا می گفت
اون انشا رو بیست گرفتم
برای سلامتی همه پدرای کارگر صلوات بفرس
لایک=صلوات