دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 86384

تاریخ انتشار : تير 1392

نفسی نیست ....بسته راهش را بغض .....
بی صدا می گریم...به خودم می خندم ...
اشک در چشمم نیست گونه هایم خشک است ...اشک هم از من بیگانه جداست .........به خودم میگفتم ان که بامن هست تا اخر این قصه خداست...حال میپرسم اگر هست کجاست؟؟؟؟؟اگر اینجاست چرا من زغم تنهایی تارم از پودم جداست؟؟...اگر اینجاست چرا گریه خشکم برپاست؟؟؟اگر اینجاست چرا روز شبم بی فرداست؟؟؟...اری جز خدا هیچ کسی اینجا نیست ...به ظاهر منو تنها من....از خودم تنها تر ...از همه دور وبه غصه نزدیک ...خسته از این قفس تنهای ...خسته از این روز شب تاریک........نفسی دیگر نیست نفسی دیگر نیست