دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 86367

تاریخ انتشار : تير 1392

10 سالم بود تو حیاط تاب داشتیم خیلی هم بلند بود (یادش بخیر)
یه بار بابام گف بشین من هلت بدم منم خیلی با دل و جرات نشستم حالا بابا جان هل داد منم هی میرفتم بالاتر دیگه چشام داشت سیاهی میرفت پشت بوم همسایمونو میدیدم
گفتم بابا یواش باباااااااااااااااااا تورو خدا یواشششششششششششش
بابا هم هی میگف نترس طنابومحکم بگیر!
هیچی دیگه سرم گیج رف پرت شدم تو باغچه خدا رحم کرد اومدم پایینتر افتادم وگرنه از اون بالا پرت میشدم مث مگس له شده میچسبیدم به دیواره جلوویی!!