تاریخ انتشار : تير 1392
یه بار دوست بابام ز زده بود بیان خاستگاری واسه پسرشون بابام اینا نامردی نکردن ساعت خاستگاری رو یه جوری تنظیم کردن من خونه نباشم اینا اومدن رفتن بعد مامانم سره شام میگه 3tighنبودی پسره فلانی اومده بود خاستگاری واسه تو عجب پسره نازنینی بود دیدیم حیفه بیاد تورو بگیره دختر خاله اتو بهش معرفی کردیم من,,,:-/دبه های ترشی مامانم:-/شوهر اینده ام:-/