دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 83912

تاریخ انتشار : تير 1392

مشک را که پر آب کرد،ازخوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند...
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که باز فرصت نکرد سراغی از بازوانش بگیرد...
فقط وقتی حسین آمد بالای سرش،میخواست دست یه سینه سلام کند که تازه فهمید دستانش نیستند...
(السلام علیک یا اباالفضل العباس)