تاریخ انتشار : تير 1392
دیشب با خدا دعوایم شد،
باهم قهر کردیم.
فکر کردم مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم"
چند قطره اشک ریختم.
خوابم برد.
صبح که بیدار شدم..
مادرم گفت:
نمیدانی دیشب تا چه ""بارانی"" می آمد.