دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 83712

تاریخ انتشار : تير 1392

می خواست برگرده جبهه. بهش گفتم: «پسرم! تو به اندازه سنّت خدمت کردی، بذار اونايی برن جبهه که نرفته اند.» چيزی نگفت و ساکت يه گوشه نشست. وقت نماز که شد، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم. ديدم اومد و جانمازم رو جمع کرد. خواستم بهش اعتراض کنم که گفت: «اين همه بی نماز هست! اجازه بديد کمی هم بی نمازا، نماز بخونند.» ديگه حرفی برا گفتن نداشتم. خيلي زيبا، بجا و سنجيده جواب حرف بی منطق من رو داد.
شهید سعید با روح