دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 82108

تاریخ انتشار : خرداد 1392

داستان زندگی ات را برای آسمان تعریف کردم....
خندید اما بلند گریست...
پرسیدم:ای آسمان چرا میخندی اما به این شدت میباری؟!
گفت:از خوشحالی...پرسیدم:چرا خوشحالی؟
گفت:چون حالا او تورا دارد و تو او را و هر دوی شما خدا را ...
بلند بر سرش فریاد کشیدم:اما او غمگین است...
او آرام خندید و آهسته گفت:اگر او بداندتو چقدر دوستش داری...اگر بداند چقدر با تو خوشبخت است...اگر بفهمددر لحظه های زندگی ات جای گرفته است...افسوس غم هایی را که میخورد خواهد خورد....