دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 77395

تاریخ انتشار : خرداد 1392

*"..."*
قسمت 2
کلاس زبان عمومی- پسر- مهدی من هيچی نخوندما! بهم برسون! مهدی- پسر تو هميشه ميگی برسون ولی تا ورقه رو ميدن سرتو ميندازی پايين همه رو مينويسی نمره کاملتم ميگيری! پسر با خنده از تو کيفش خودکارشو در مياره دوباره چشماش به عکس دختره ميوفته چند لحظه به عکس خيره ميشه و بعد کيفشو ميبنده- استاد وارد کلاس ميشه- چند دقيقه بعد ورقه های امتحانی پخش ميشه- همينطور که مهدی گفت پسر سرشو ميندازه پايين به همه ی سوالات جواب ميده!
يک ساعت بعد-کلاس(انديشه)-مهسا و نيلوفر و دختر کنار هم نشستن در مورد درس ها و امتحانا حرف ميزنن-مهسا-من ميخوام برم درس عروض قافيه رو حذف کنم اصلا چيزی بلد... ادامه ی حرفشو ميخوره و به سمت در نگاه ميکنه نيلوفرو دختر هم همزمان سرشونو برميگردونن به طرف در نگاه ميکنند-چشم پسر به دختره ميوفته بی تفاوت نگاش ميکنه، اين همون دختريه ک عکسشو داره...
مهسا آرنجشو ميزنه به پهلوی دختره-دختر برميگرده سمت مهسا- دختر-هان چيه؟ ميبينی چه قيافه ای داره؟ ب چشم برادری خيلی خوشگله! ميشناسمش از بچه های مهندسيه ترم آخر! اسمش مسيحا ست خيليم مغروره... دختر ميخواد چيزی بگه که
درکلاس زده ميشه-يکی از دانشجويان پسر-بچه ها استاد نمياد... همه با غرغر بلند ميشن که برن بيرون...
ادامه دارد...