دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 75444

تاریخ انتشار : خرداد 1392

یه روز که توپیک کار میکردم اون روز خیلی اعصابم خورد بود همشم اتفاقای بد میافتاد .پیک های دور بهم میخورد بد شانسی میاوردم دعوام میشد هی غر میزدم این چه زندگی من دارم
حدود ساعت 1:30 اینا بود که یه پیک خورد بهم یه کتابخونه رفتم با یه اخلاق خورد از همه جا رفتم اونجا 2تا خانوم اونجا بودن حدودا 25ساله یکیشون عینک دودی زده بود
گفتم شما پیک خواسته بودید ؟ اون خانومه که عینک زده بود گفت من خواسته بودم تشریف بیارید
رفتم تو یه اتاق بسته رو تحویل دادم .گفت چه قدر تقدیم کنم . قابل نداره 8000تومن 3تا 5000 تومنی از کیفش بهم داد گفت این چقدر بهتون پول دادم من یه لحظه هنگ کردم عینکشو دیدم پول دادنشو دقت کردم فهمیدم دختر نابیناست .
یه لحظه بغض گلومه گرفت سریع پولشو پس دادم اومدم نشستم رو موتورم یه کم فکر دختری خدا تو زیباییش واقعا هیچ چیزی کم نذاشته بود نمیتونست زیبایی اطرفشو ببینه
اونجا اشکم در اومد نه اشک شوق نه اشک ناراحتی اشک شکر بود که خدا شکر همه چیزم سالمه
از اون روز به بعد اعصابمو برای چیزای الکی خورد نکردم و همیشه خدا رو شکر میکنم