تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392
واقعادوسش داشتم؛هرچي روكه دوست داشت برام مهم بود؛وهميشه به فكرخوشحال كردنش بودم!
ولي افسوس كه اون هيچوقت حتي به چيزاي معمول وضروري يه زندگي مشترك هم عمل نميكرد!
انقدسعي كردم وبه هيچ جانرسيدم؛انقدگريه كردم وخواهش؛ولي اون انگاركه نه انگار!ديگه جسم ووجودم داشت روبه بيماری وتباهي مي رفت!گاهي به انسان بودنش شك ميكردم!
ولي بالاخره يه تصميم قطعي گرفتم...دارم اين زندگي روتمومش ميكنم...!
برام دعاكنين...