دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 66021

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

بچه ها من یه واحد آپارتمان داشتم از لج بابام فروختمش حالا باز باید بیفتم دنبالش که خونه بخرم و از پیش بابام برم
دیگه این خونه برام حکم زندان داره یه روز خوش ندارم نه از بابام نه از همسایه ها کم آوردم هرشب سر درد دارم دارم میترک از سر درد خوده خدا شاهده که از صبح 5 شنبه تا امروز پلک روی هم نذاشتم
عصر پنج شنبه هوا رو به تاریکی بود برق ساختمونو برای کارای تعمیرات قطع کرده بودن که تا صبح هم وصل نشد
داشتم منفجر میشدم تو خونه حوصلم سر رفت گفتم برم تو محل یدوری بزنم هم روحیم واشه هم پیاده روی کنم
دره ورودی ساختمونو وا کردم که برم بیرون
ینفر دم در بود داشت با موبایل شماره میگرفت سرشو فوری آورد بالا یهو چشمام خیره شدن تو چشماش در عرض چند ثانیه خیس عرق شدم صدای طپش قلبم قشنگ شنیده میشد تند تند نفس میکشیدم که بغضم نترکه کف دستم خیس شد دستم یخ کرد.....
نگاهمو ازش دزدیدم و تا رسیدن به زمین سرتاپاشو برانداز کردم و فوری عینکمو زدم (همش سه چهار دقیقه طول کشید)
گفت سلام زنگ خرابه فکنم خواستم تلفن کنم که بیان پایین درو باز کنن که تو اومدی خوبی ؟ هنوز که عینک می زنی چرا نرفتی دکتر بخدا چشمات از بین میره ها می دونی مهدی آخه من...
نذاشتم ادامه بده رفتم بیرون درو محکم بستم اون موند تو پارکینگ (مطمئنم داشت به سادگیم میخندید و میگفت عجب خریه ها)
خدایا مگه من ازت نخواستم اینطوری نشه مگه صبح تا شب این شعرو نخوندم و التماست کردم (بهش بگید همینروزا توی دلم میکشمش خدایا نیاره اونروزو بیفته چشمم تو چشش)
خدایا بندتو ببین این رسمش نیست