دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 65926

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

خيلي سخته ...
رو تخت تو اتاقت دراز کشيده باشي ...
مامانت در بزنه ...
خودتو جم و جور کني که ضايع نباشه گريه کردي ...
مامان بياد کنارت لبه تخت بشينه ...
بگه آرمين يکن با هم حرف بزنيم ...؟!
منم بگم بعله ... قربونت برم گوش ميدم ...
بگه چنوقته تو خودتي ... ديگه اون شيطنتايي که داشتي نداري ... هنوزم شيطون هستي اما ناراحت بودنت خيلي بيشتربه چشم مياد ... ميخواي کسي متوجه نشه اما من مادرم ... ميفهمم ...
آرمين من نگرانِ آيندتم ...(فداش شم ...1قطره اشک از چشماي قشنگش بريزه)
ميخواي من باش حرف بزنم ...؟!
من : نه مامان...!هيچوقت ...!
مامان : خيلي دوسش داري ...؟!نه...؟!
من : يه لبخند بزنم و سعي کنم نذارم اشکم بريزه ...
دسشو بگيرم ... ببوسم ...
بگم عزيزدلم ... همه زندگيِ من توئي ... من تورو که دارم ديگه هيچ غمي ندارم ...
~♥~♥~♥~♥~♥~♥~♥~♥~♥~
درگيرِسرطان بود ... خدا مادرمو دوباره بم داد ...
شکر خدايا ...♥
ﻻيک = خٌدا جٌونَم شَرمَندَم اگِه کِه حَتي يِه قَطرِه اشْک از چِشماش بِخاطِرِ مَن چِکيدِه بْاشِه ...