دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 65106

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

رفتم مطب دکترم.میگه به به سلام.حال شما؟خوبی؟خوش میگذره؟تنها اومدین؟
فقط نگاش میکنم.تو دلم میگم آخه مرد حسابی من جواب همون سلامم نمیتونم بدم تو پشت هم 4تا سوال میپرسی؟
انگار حرف دلمو خونده باشه خودشو جمو جور میکنه و شروع میکنه به روانکاوی.
منم میرم سراغ همون دفتریادداشت و قلم بی نوا که این روزها مجبورن جور زبون منو بکشن.جواب سوالای روانکاوانشو مینویسم.
فکر کنم به خاطر حالت چشمام قرصای آرامبخشمو زیاد کرد وگرنه باور کنید جواب سوالاشو همونطور که دوست داشت باشه مینوشتم.
موقع بیرون اومدن از اتاقش طوری کلافه نگاش کردم که باز ذهنمو خوند وگفت:به منشی بگید هفته ی آینده براتون وقت بذاره....میاین که؟؟؟
اومدم بیرون.نسخه ی دکترو توی سطل زباله بیرون اتاقش انداختم و بی توجه به صدای منشی که اصرار داشت برا هفته ی دیگه بهم وقت بده از پله ها اومدم پایین.

خدایا؟فکرشم نمیکردم کارم به اینجاها برسه!
خیالم راحت باشه حواست بهم هست؟؟؟