تاریخ انتشار : فروردين 1392
یکی از لذتهایی که دیگه نیست.....
اینه که بدون هماهنگی بیاد خونمون،،
منم به فکر اینکه یکی از اعضای خونست درو بازکنم بدون اینکه بدونم کیه،،
بعد یهو بیاد وتامن و دید شروع کنه به خندیدن(آخه میدونه چه حالی میشم)
منم همونجایی که وایسادم بشینم...
شروع کنم به گریه کردن از خوشحالی...
دستام بلرزه ومثل همیشه تپش قلب!!!!!
اونم بیاد بغلم کنه وبگه قربون چشمات که وقتی
گریه ای میشن قشنگ تر میشن،،
من که الان پیشتم
دیدی اومدم...