دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 63116

تاریخ انتشار : فروردين 1392

بچه ها من از جمعه شب تا الآن اصفهانم بارون بیوقفه دیشب با اشکای بیرحم من همصدا شده بود نمیدونی چه بارونه قشنگی بود تا ساعت 10 هوا تاریک بود همشو دیدم همه بارونو صبح همشو زیر بارون بودم چقدر خیس شدن زیر بارون خوبه چقدر گریه زیره بارون دلپذیره روی صندلی توی پارک یه محله به اسم شهرک ولیعصر نشستمو تا میتونستم گریه کردم
چشمامو میبستم سرمو میبردم بالا رو یه آسمون چشمامو که باز کردم جلوی چشمام مات بود میبستم و اشکای داغ گونه هامو خیس میکردند
صدبار بخودم گفتم آخه لعنتی چته تو
اما گریه هام دست بردار نبودند که نبودند