دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 61782

تاریخ انتشار : فروردين 1392

خاطرات عاشقانه امیرطاها، نگین
امروز صبح پدر و مادر نگین رفتن مشهد به مدت یک هفته . قرار شد من ناهار برم خونه نگین و بعد نگینو ببرم خونه خودمون که این یک هفته تنها نمونه .
الان تعریف می کنم چی شد وقتی رفتم دنبالش .
ساعت 1 مغازه رو بستم رفتم به سمت خونشون . تا رسیدم اونجا نزدیک ساعت 1 و نیم بود . زنگ زدم نگین در رو باز کرد رفتم خونه .
بعد از سلام و احوال پرسی رفتم دست و صورتمو شستم اومدم پیش نگین بعد از چند دقیقه صحبت : ادامه رو داشته باش :
من : نگین ناهار چی داریم ؟
نگین : هیچی
من : یعنی چی هیچی
نگین : مامان که نیست منم که بلد نیستم غذا درست کنم
من : پس اون دفعه کی بود که قرمه سبزی به اون خوش مزگی درست کرده بود ؟
نگین : مامانم
من : مگه تو نگفتی که من درست کردم
نگین : نه بابا من فقط سالاد درست کردم با سس
من : الآن من گشنمه
نگین : خب پاشو حاضری بخوریم
من : خب پاشو حاضری رو حاضر کن
نگین : پاشو با هم املت درس کنیم .
من : املت ؟ ناهار املت بخوریم
نگین : امیر چقدر غر می زنه . بلند شو بیا درست کنیم
من : درحال رفتن به آشپز خونه .
نگین : امیر گوجه نداریم .
من : نگین پاشو بریم رستوران بی خیال
و این جوری شد که ما از فست فود سر در آووردیم
بعله اینم از نامزد بنده