دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 54825

تاریخ انتشار : اسفند 1391

داداش امیر طاها؛
ببخشید فکر میکنم دارم کار بدی میکنم شما از من بزرگتری نصیحت کردن به نظرم بی ادبی بشه پس نظرمو میگم باشه؟؟
به نظرم راستشو باید به دختر عمت بگی نمیخوام بگم دروغ بده،عاقبت خوبی نداره ،تهش رسوایی خودت اینا رو بهتر از من میدونی(اِ من که گفتم:))
ولی مطمئنی میخوای یه زندگی تازه شروع کنی؟مطمئنی ازدواج با دختر عمتو واسه خلاصی از فکر آمیتیس نمیخوای؟؟
اگه نتونی وقتی تنهایی فکر آمیتیسو از سرت بیرون کنی ومهرشو از دلت>این حرف گولت نزنه که ازدواج که بکنی سرت گرم زندگی میشه.
از خدا بخواه کمکت کنه مدتی خلوت کن برو سفر .فکر کن! حتی به آمیتیس ولی به عنوان یه خاطره دور.اگه به سرعت بخوای از ذهنت دورش کنی ،نتیجه عکس میده >بیشتر تثبیت میشه.با افکارت کنار بیا ،با خاطرات آمیتیس.اونو به عنوان آدمی توی خاطراتت بپذیر.
فکر نکن دارم شعار میدم ونمیدونم چقد سخته
میدونم وقتی کسی بهت زنگ میزنه که هنوز تو دلته وتو جواب نمیدی چه حالی داره.سخت هست ولی...خدا هم هست.خدا رو به رخ سختیات بکش.
موفق باشی داداش .