دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 50792

تاریخ انتشار : اسفند 1391

رفـتـم مـسـجـد.. داغـونِ داغـون..
سـیّـد مـنـو دیـده ، چـرا ایـن وضـی ای تـو؟
گـفـتـم: بـذا بـرم سـیـّد..
رفـتـم نـیـشـسـتـم جـایِ هـمـیـشـگـی، بـرعـکـسِ اون روز سـرتـا پـا مـشـکـی..
حـاج آقـا بـعـد از نـمـاز گـفـت: بـرایِ آرامـشِ قـلـب و رفـعِ پـریـشـونـیِ جـوونـا یـه صـلـووات خـتـم کـنـیـد.. دیـدم نـگـاهـش تـو جـمـع مـی چـرخـه و رو مـن مـکـث مـی کـنـه.. فـهـمـیـدم بـا مـنـه..
بـعـد از دعـا.. جـلـومـو گـرفـت ، گـفـت:چـطـوری آتـش نـشـانِ خـامـوش؟ مـی خـوای بـا هـم حـرف بـزنـیـم؟
گـفـتـم : نـه حـاجـی بـذا بــرم...حـالـم خـوش نـیـس ایـن روزا .. نـزدیـکِ تـولـدشــــم..
گـفـت:چـی گـفـتـی؟ گـفـتـم: هـیـچـی..یـاعـلـی.. الـتـمـاسِ دعـا