دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 48098

تاریخ انتشار : بهمن 1391

سلام بچه ها
دیروز با یه دسته گل و یه بسته شیرینی رفتم خونمون.
بابام خونه بود.مامانم هم همین طور
به بابام گفتم معذرت می خوام به مادرم گفتم غلط کردم.
اولش فکر می کرد که با عروسش بیام ولی نمیدونست که عشق پسرش ازدواج کرده
پدرم گفت تا حالا کجا بودی؟ تو این هفت هشت ماه کجا بودی؟چشمای مادرت رو ببین؟دیگه اشک نداره که بریزه... و من فقط نگاه می کردم.روم نمیشد نگاهشون کنم.روم نمیشد دستاشونو ببوسم.روم نمیشد بگم غلط کردم.
گفت برو همون جایی که بودی...
یعنی دیگه تو خونه پدر و مادرم جایی نداشتم.
مادر پدرم پیر شده بودن خیلی پیر شده بودن نه به خاطر این که سنشون رفته باشه بالا به خاطر اشتباهات من.به خاطر نبودن من
تا دیشب عشقمو نفرین نکردم ولی دیشب نفرینش کردم از ته دل نفرینش کردم.
خدایا اگه نفرین من نگیره به عدالتت شک می کنم.