تاریخ انتشار : بهمن 1391
عشق کودکانه رها:
یه بارم هوا بدجور بارونی بود من و عشقم هم عاشق بارون(البته اونموقع ازدواج کرده بودیم) ساعت 12 شب بود خواستم بهش بگم میای بریم زیر بارون؟ که هم زمان با من اونم همین جمله رو گفت اولش دوتامون از این تفاهم خندمون گرفت بعدش لباس پوشیدیم و رفتیم تا3 صبح زیر بارون قدم زدیم.
اون بهترین شب بارونی زندگیم بود اما حالا هر وقت بارون میاد یاد اون شب داغونم میکنه.
نابودم میکنه فکر اینکه نکنه حالا که بارون میاد دست عشق جدیدشو گرفته و داره زیر بارون باش راه میره.