تاریخ انتشار : بهمن 1391
یک زمینی بود قهر کرده بودم باهات.اون شب بر عکس همیشه بهم زنگ نزدی دیگه.فرداش که از کلاس اومدم گوشیمو چک کردم اوین کار.بازم زنگ نزده بودی.چقدر ناراحت بودم.
بالاخره اشتی کردیم و حرفی نزدیم راجع بهش.
چند وقت پیش با خواهرم حرف میزدم گفت یادته اونروز با فلانی دعوات شده بود؟
گفتم اره.
گفت شبش زنگ زد به من و بغض داشت.من بهش گفتم بهش زنگ نزن تا خودش زنگ بزنه.ولی به من زنگ زد و پرسید مدرسه رفت؟حالش خوبه؟اومد از مدرسه؟ناهار خورد؟لحظه به لحظه کاراتو ازم پرسید...
میشه لطفا برگردی...؟