تاریخ انتشار : بهمن 1391
اونروز با بابام رفته بودیم خرید عصر بود دوتامونم عینک دودی گذاشته بودىم
یکی دو ساعت همینجوری اومدیمو رفتیمو وسایل خریدیمو....
دقت کردم دیدم ملت یه جوره خاصی بهمون نگا میکنن انگاری ما از یه سیاره دیگه بودیم
بعد یه پسره از کنارم رد میشد گفت:خانم آفتاب بدم خدمتتون؟؟؟؟؟؟
من:/ :| :/
عاقا نگو ساعت 8شده هوا قشنگ تاریکه و ما داریم با عینک میچرخیم
نگو واسه همین هرکی رد میشد چاه نفت میکند
مارو باش چه تریپی گرفته بودیم:/
اصن یه وضی...