تاریخ انتشار : بهمن 1391
بچه ک بودم یه روز قرار بوده خاستگار بیاد برا ابجیم،ازونجایی ک سابقه من با اون شیطنت هایی ک داشتم خراب بوده، این مادر مهربان ما میاد قرص خاب میده بهم
بعد من رفته بودم روی رخت خابا ک از زمین چیده شده بود روی هم تا کنار سقف و اغا همونجا خاب میفتم
بعد رفتن مهمونا کل خانواده دنبالم میگشتن...خونه همسایه،حیاط،زیرزمین و ...
اخر شب وقت خاب روی رخت خابا پیدام کردن
خخخخخخخخخ