تاریخ انتشار : بهمن 1391
دلم واسه اون روزایی که نقشه می کشیدم تا به یه بهونه ای برم بیرون و بتونم ببینمش تنگ شده.....زیر درختا سرشو میزاشت رو پاهام و به چشام خیره میشد میگفت این چشارو از کجا آوردی که اینجوری آدمو اسیر خودشون می کنن؟؟؟؟ ولی حالا..... همه ی یادگاریامونو برد زیر همون درخت چال کرد.... گفت اونا جاشون زیر خاکه!!!!!