دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 42147

تاریخ انتشار : بهمن 1391

واقــــعــــی...
دیروز نزدیکی های ظهر بود تو خیابون بودم یهو صدای اذان اومد گفتم خدا بنده هاشو داره صدا میکنه اون که همیشه صدای منو میشنوه پس چرا من صداشو نشنوم یه راست رفتم مسجد و وضو گرفتم داخل شدم به همه جا نگا کردم داشت اشکم درمیومد مسجد به این بزرگی فقط چندتا پیر مرد بود یه لحظه سرمو انداختم پایین از خدا خجالت کشیدم و گفتم ....
خدایاااااااااااااااا حلالم کن....خدایا...چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگم :الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و
جفا از من می بینی باز هم رشته ی مهر ودوستی ات را نمی گسلی و رهام نمی کنی؟چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم
عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟خدایا کمکم کن خدایا بهم لذت مناجاتتو بده خدایادلمو پاک کن خدا حلالم کن و هدایتم کن خدایا میدونم همیشه باید ما انسان ها رو ببخشی میدونم خودتم خسته شدی خدایا خیلی غریبی خیلی تنهایی میدونم خدایا خیلی دوستت دارم خدایاااااااااااااااا حلالمون کن