تاریخ انتشار : دي 1391
تلفن همراه پيرمردى كه توى اتوبوس كنارم نشسته بودزنگ خورد...
پيرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجيبش درآورد، هرچه تلفن را در مقابل صورتش
عقب و جلو كرد نتوانست اسم تماس گيرنده را بخواند...
رو به من كرد و گفت،ببخشيد ، چه نوشته؟
گفتم نوشته،"همه چيزم"
پيرمرد: الو، سلام عزيزم...
يهو دستش راجلوى تلفن گرفت وبا صداى آرام ولبخندى زيبا و قديمى به من گفت،همسرم است.