تاریخ انتشار : دي 1391
راننده با دستمالی ابریشمی برگردن در میدان ونک ایستاده بود و داد می زد: "ولنجک، ولنجک"
هر بار نیز پس از این گلو پراکنی به مردی که کیف سامسونت به دست بیرون تاکسی منتظر بود، رو می کرد و می گفت: « قربان! خیلی عذر میخوام، الان حرکت می کنیم، شرمنده.»
مسافران یکی یکی از راه رسیدند و سوار شدند.
مرد کیف سامسونت دار آخر از همه سوار شد و در را ناخواسته با صدایی بلند، بست.
راننده به او رو کرد و گفت: «هی، وحشی! چه خبرته؟! کندیش!»