دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 31663

تاریخ انتشار : آبان 1391

یادمه وقتی مامانم بابت یه موضوعی نگران بودیه اتفاق بدی میوفتاد,یادمه یه روزمیخواستم برم بیرون 16سالم بودمامانم شب قبلش خواب بدی دیده ودلشوره داشت بهم گفت نرواازاونجایی که من خیلی پافشاری کردم به زوررفتم وقت برگشت به خونه تصادف کردم,ازاون روزبه به تمام حرفاش گوش کردم اصلاانگارمادراآینده نگرند,به سلامتی همه مادرا که چقدنگران ودلواپس مابچه هاهستندوماقدرشونونمیدونیم,هرکی اینومیخونه بعدازخوندن حتمابره مادرشوببوسه چون این نعمت وقتی نباشه حسرت همه چی به دلتون میمونه,مثل من که الان این فرشته ی مهربونوندارم ولی برای بوسیدنش دارم جون میدم,منی که به هردلیل یابی دلیل توهرمکانی مامانمومیبوسیدم حالاسنگ مزارشومیبوسم,بچه هاتروخداهیچوقت پدرومادراتونوناراحت نکنید