تاریخ انتشار : آبان 1391
یه سری مامانم یه هفته تعریفم کرده بود تا بتونه وقت خواستگاری بگیره. منم با یه تیپ مهندسی که همه رو قرض کرده بودم (واسه داداشم بود)راهی خونه دختره شدیم آقا چشمتون روز بد نبینه تا اومد مجلس گرم بشه یهو خواهر زادم که کوچیکه برگشت گفت دایی این لباسها به دایی فرشید(داداش بزرگم)بیشتر از تو میاد
من
مامانم
بازم من
مامان دختره
دختره بازم من