تاریخ انتشار : مرداد 1391
مادرم کاش میشد خودم میاومدم مواظب خواهر 12 سالم (عاطفهت) بودم تا میرفتی و نون میخریدی و زود برمیگشتی.
اگه عاطفه گوچولوت میدونست این آخرین انتظارشه حاضر بود گرسنه بمونه ولی لحظه ی زلزله تو بغل مادرش باشه.
عاطفه تو رفتی و من اینجا تبریز نتونستم اون لحظه بیام و بغلت کنم و خودم مواظبت باشم.
حالا مادرت تو روستا چادرتو از بغچه درآورده و باز کرده جلوشو بجای تو اونو میبوسه.
آسوده بخواب خواهر بیگناهم.