دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 225046

تاریخ انتشار : مهر 1395

صدای باران بود و خیسی صورت من
هوای دو نفره پاییزی و من و خاطراتم
قدم میزدم که نگاهم به نگاهی آشنا گره خورد
آن هم چه آشنایی
آشنایی که این همه سال محکوم به غریب شمردنش بودم
من با قول و قرار هایمان خو گرفتم و تو انگار وفادار نبودی
صدای قهقهه تان گوش فلک را کر میکرد.....
چرا با دیدنم خنده از میان لب هایت رفت؟
آن چیز براق اشک بود که در چشمانت حلقه زد؟
یعنی پس از این همه سال
جای خاطرات تو هم درد میکند ؟