دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 224933

تاریخ انتشار : مهر 1395

بیدار شدن با چشای خوابالو...
سریع لباس فرم میپوشم و سرکار...
وارد میشم...یه سلام و سکوت...
همه تعجب کردن از رفتارم(اخه معمولا پرشور و شلوغم)
کارامو انجام میدم و وارد انبار میشم...تو تنهایی بغضم میترکه و همزمان که دارم دنبال یه جعبه میگردم اشک میریزم.چشمم میفته به یه بسته ی فال که قبلا یکی از بچه ها اورده بود برا سرگرمی...
بدون فکر کردن به چیزی,اسم خدا رو میارم و یکی از فال هارو باز میکنم...
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور -کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
خدایا عاشقتم به مولا...