تاریخ انتشار : مرداد 1391
سهراب ! گفتي: چشمها را بايد شست! شستم...
گفتي جور ديگر بايد ديد! ديدم...
گفتي زير باران بايد رفت! رفتم...
ولي...او نه چشمهاي خيسم را و نه نگاه ديگرم را، هيچكدام را نديد فقط زير باران با طعنه اي خنديد و گفت: ديوانه ي باران نديده!