دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 216502

تاریخ انتشار : بهمن 1394

سركارىِ تاريخى ، واقعى و خنده دار
ميگن حاكم يكى از شهرهاى قديم ايران كه صاحبِ يك
دوجين بچه زيبا و باهوش و دوست داشتنى بوده بـراى
سركشى به يكى از روستاهاى اطـراف شهرش ميره و
بچه هاى كدخدارو مى بينه كه خيـــلى آشفته و زشت و
كثيف ، درهم مى لوليدند با طعنه به كدخدا ميگه :
توى روستاىِ به اين قشنگى با آب وهواى تميز وغذاى
سالم ، چرا بچه هاى تو اينقدر زشت شده اند ؟
كدخدا خيلى مظلومانه و سر به زير جواب ميده :
قربان ما كه مثل شما كمك نداريم ؛ تــــوى دِه و دستِ
تنها ، بچه از اين بهتر نمى شه ........!!!!
دمت دمادم گرم كدخدا، تودهنى ازاين قشنگتر نميشد
به قول فاميل دور : من ديگه حرفى ندارم