تاریخ انتشار : تير 1394
پسر بغضش ميتركہ ميزنه زيره گريہ..
دختره میگہ چرا گریہ میکنے زندگيم
-پسر با هق هق ميگہ:کاش کور بودم دیروز با اون پسره نمیدیدمتـــــ...
دختر:پسرخالم بود
پسر:پس چرا دستشو گرفتہ بودے
دختر:چون مثل داداشمہ
پسر:پس چرا رفتے خونشون
دختر:خب رفتم خونه ے خالم دیگه عشقم اينطورے نكن توروخدا...
-پسره میگہ:تا حالا نمیدونستم داداشم پسر خاله ے تو میشہ ..