دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 184571

تاریخ انتشار : آذر 1393

پاییز پشت پنجره ی کودکی هایم نشسته

با هر نسیمی که می وزدباهر برگی که دلش شکسته و به زمین افتاده می رقصد تا غمگین نباشد

دل خودش از همه غمگین تر است

کسی نیست که او را برقصاند

واو دلگیر میشود از همه ی زمین اما به روی خودش نمی آورد...

تمام کوله بارش را جمع می کند.وقت رفتنش است

فردا زمستان می آید

دیگر اینجا جایی برای او نیست

او با این امید میرود که سال آینده با شادی بازگردد...