دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 181172

تاریخ انتشار : آذر 1393

حامد = حـانـیـه , پست کاملا فوری
امروز پنجشنبه 6.آذر.93 , ساعت 9 صبح .. حاضر√

سلام , جریان رو میخام مو به مو واستون تعریف کنم
دیشب حالم خرابِ خراب بود
از صبح دیروز( چهارشنبه ش ) متن اون اِسی رو که میخاستم بهش بدم رو 10 بار نوشتم و 10 بار پاک کردم
خاستم و همه تلاشم این بود که یه متنی رو اماده کنم که توش هیچگونه التماس و خواهش واسه برگشتنش نباشه..
خاستم خالص تولدشو بهش تبریک بگم ..همین..
بعد ساعت 23:30 رفتم و با آهنگ یکی هست مرتضی ...
تموم عکساشو دیدم ... بی شَرف انگار خوشگلتر از همیشه شده بود..
بخدا دستام میلرزید .. همون تب و لرز همیشگی ..
خدایا آبروم نره ... جوابمو نده چی؟؟ ضایع شدنش به کنار ولی آدم انگار یخ میزنه..
انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو آدم...
ساعت 23:55 دیقه بود رفتم تو بالکن خونمون...
هوا هم سرررررررررد ...
خلاصه سجده کردم رو به قبله و حرف دلمو صاف و پوسکنده زدم به خدا..
به خدا گفتم : خدایاااا ... هر جور خودت صلاح میدونی... همه چیو میسپارم به خودت .. توکل به خودت
به خدا این حرفم کاملا از ته قلبم بود ..
بعد اومدم داخل ...
تب ولرزم دو برابر شده بود ..
اِس رو آماده کردم .. و مخاطبین گوشیمو باز کردم ...
" زندگیم " ... اسمش رو تو گوشیم زندگیم سیو کردم..
یه نفس عمیق..
ساعت 12:00 شب فرستادم واسش :
سـلام خـوبـی؟؟
بـبـخـشـیـد ایـن مـوقـع شـب مـزاحـمـت شـدم ..
اگـه اشـتـبـاه نـکـنـم 6 آذر تـولـدت بـود
راستش خاستم اولین نـفـری بـاشـم کـه تـولـدتـو بـهـت تـبـریـک مـیـگه..
تـولـدددددت مــبـاررررک
بـبـخـشـیـد کـه نـزدیـک نـیـسـتـم واسـت کـادو بـخـرم..
خــلاصه مــبـارک بـاشـه تـولـدتـون حـانـیـه خـانـوم ..
بـازم عـذر مــیـخـام کـه مـزاحـمـتـون شـدم ..
مــواظـب خـودت بــاش..خــدافـظ

... فرستادم واسش... ولی....
هرچی صبر کردم تیکِ دلیور (deliver) شدنش نیومد واسم ..
پیش خودم فکر کردم ینی چی؟؟ ینی طبیعتا یا باید گوشیش خاموش باشه یا در درسترس نباشه دیگه..
دلم طاقت نیورد ..
بعد از 10 دیقه بهش زنگ زدم ..
و ..... " دسـتـگـاه مــشـتـرک مـورد نـظـر خـامـوش مـیـباشـد "
اعصابم از این شانس بدم خراب شده بود ..
پیش خودم گفتم هر وقت گوشیشو روشن کنه اِس من به دستش میرسه ..
گوشیمو پرت کردم یه طرفی و با همون حال خراب خاستم بخابم ..
خدایا این گوشی خاموش کردنش دیگه چی بود؟؟؟
هی لبخند میزدم و هی عصبانی میشدم ..
آخه این حرکت از دو حالت خارج نبود ..
یا خطش رو عوض کرده .. یا همینجوری خاموش کرده ..
لبخندم از این بود که اگه ( زبونم لال خدایی نکرده) کسی میخاست تو این مدت مُخش رو بزنه اون مُسَلَمَاً هیچوقت گوشیشو خاموش نمیکرد دیگه ..
با همین افکار خابم برد ... تا .......
.
.
.
.
.
.
.
ساعت 8:30 صبح پنجشنبه ..
داشتم تو رختخواب قَلت میزدم .. که صدای اِس گوشیم اومد ..
راستش اول غرق خواب بودم و حواسم نبود ..
ولی یه دفعه از جا پریدم ..
رفتم سریع سمت گوشیم و اون اِس رو باز کردم دیدم ...
بعععععله حانیه خانوم گوشیشو روشن کرده و جوابمو داده :

" سلام , مـمـنـونـم کـه بـه فـکـرم بـودیـن "

منو میگی همونجا داشتم عربی میرقصیدم..
واسش نوشتم :
" خـواهـش مـیـکـنـم ایـن حـرفا چـیـه ؟؟ "
ولی دیگه تا الان جوابمو نداد ..
_______________________________________________
این بود تمام اتفاقات دیشب تا خودِ همین الان ..
بچه ها لازمه یه توضیح پاورقی بدم که :
حانیه مثل خودم قُد و یه دنده و مغروره ..
اگه با کسی کات کنه شمارشو همون لحظه پاک میکنه.. حالا هرکی میخاد باشه, باشه ..
پس معلومه که شمارمو داشته چون بدون سوال جواب , جوابمو داده..
حالا بقیه تفسیر این همه اتفاقات میمونه با شما ..
ینی هنوزم حانیه دوسم داره؟؟؟ ینی هنوزم به فکرم هست؟؟
یا نه این جواب فقط یه جواب خشک و خالی بود ؟؟؟
بچه ها کمک مغز من توانایی نداره ... کککممککک ... منتظر جواباتونم ..یاحق